امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۰۷

مواظب باش! شاید اژدهای هفت‌سر باشد!

خطر باشد! نه شاید از خطر هم بیشتر باشد!

صدایی آشنا می‌آید،‌ اما بوی مادر نیست

مواظب باش… شاید گرگ زخمی پشت در باشد

.

نباید پچ‌پچت را در صدای شهر بشناسد

مبادا خانه‌ات را هر کجای شهر بشناسد

همیشه در مسیرش اتفاقاتی بد افتاده‌ست

اگر چه قاصدک اصرار دارد خوش‌خبر باشد!

.

صدایت می‌زند… در خانه می‌ریزد صدایش را

شنیدی؟ باز می‌کوبد به شیشه بال‌هایش را

ولی راهش نده‌، چنگال‌های قرمزی دارد

اگر حتی شبیه یک کبوتر، نامه‌بر باشد

.

شبیه قصه‌ای ناگفته‌، جاری باش در گوشم

شبیه کودکی ترسیده‌، پنهان شو در آغوشم

بخند و فکر کن این قصه پایان خوشی دارد

مبادا شانه‌ پیراهنم از اشک تر باشد

.

به جز تو از تمام مردم این شهر می‌ترسم

غم دیرینه با غم‌های دیگر آشنایم کن

صدایم کن‌، صدایم کن‌، صدایم کن‌، صدایم کن

اگر حتی برای یک وداع مختصر باشد…

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی