مواظب باش! شاید اژدهای هفتسر باشد!
خطر باشد! نه شاید از خطر هم بیشتر باشد!
صدایی آشنا میآید، اما بوی مادر نیست
مواظب باش… شاید گرگ زخمی پشت در باشد
.
نباید پچپچت را در صدای شهر بشناسد
مبادا خانهات را هر کجای شهر بشناسد
همیشه در مسیرش اتفاقاتی بد افتادهست
اگر چه قاصدک اصرار دارد خوشخبر باشد!
.
صدایت میزند… در خانه میریزد صدایش را
شنیدی؟ باز میکوبد به شیشه بالهایش را
ولی راهش نده، چنگالهای قرمزی دارد
اگر حتی شبیه یک کبوتر، نامهبر باشد
.
شبیه قصهای ناگفته، جاری باش در گوشم
شبیه کودکی ترسیده، پنهان شو در آغوشم
بخند و فکر کن این قصه پایان خوشی دارد
مبادا شانه پیراهنم از اشک تر باشد
.
به جز تو از تمام مردم این شهر میترسم
غم دیرینه با غمهای دیگر آشنایم کن
صدایم کن، صدایم کن، صدایم کن، صدایم کن
اگر حتی برای یک وداع مختصر باشد…
از : حامد ابراهیم پور