امروز :شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۶۵

آن صداهای سراسیمه صدای ما نبود

یا اگر بود از عمیق جان و نای ما نبود

 

آن خدایی هم که می گفتند پشت ماجراست

جز در اطوار خداوندی خدای ما نبود

 

این عقوبت این عذاب این سرنوشت ناصواب

ناسزای ما چرا اما سزای ما نبود

 

آن بهار وعده داده از دل سرما و برف

جز خران ما نگشت و جز بلای ما نبود

 

سیل آمد روستا را برد و طوفان تخته را

کدخدای ما نبود و ناخدای ما نبود

 

چیزی از آن خوان گسترده نصیب ما نشد

یا به نام نبود و یا برای ما نبود

 

آن مسافر قصد ماندن در دیار ما نداشت

این غریبه هم از اول آشنای ما نبود

 

خنده های ناگزیر و گریه های سر به زیر

قاه قاه ما نبود و های های ما نبود

 

نسخه ی پیچیده در لوح خرافات شما

درد ما بود از همان اول دوای ما نبود

 

کهنه بود و دیر و زودش فرق چندانی نداشت

نوشدارویی که آوردی شفای ما نبود

 

میهن من! ای به نفرین کج اندیشان دچار

آرزوی ما نبود این، این دعای ما نبود

 

باری ای خاک عزیز ای خاک گلگون وطن

گره رقص پرچمت جز در هوای ما نبود

 

می شد از خاکستر این نا امیدی شد بلند

بار آن تهمت اگر به شانه های ما نبود

 

 

 

از : بهروز یاسمی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی