زلفت بریده باد و زبانت بریده باز !ا
ای شب ، چو زلفِ او غمِ ما می کنی دراز ؟
تیپای گزمِگان چو به هم ریختم بساط
پس از نشاط نیست که بر می کشم دهاز
ماری که با مساحره ی نِی گرفته ای
ترسم که اژدها شود ای پیرِ نی نواز
بنشین مگر که با که عنایت کند حبیب
تو تحفه می بَری و منش می برم نماز
ای کاش یک نظر به قفایم نظر کنی
تا بنگری چه می کشم از ناز …ناز…ناز
من مادر و خیالِ تو فرزند ، زین شدم
گاهی خیال پرور و گاهی خیال باز
کارِ دلم بساخت و حاشا که بعدِ این
رقصم دگر به سازِ خداوندِ کارساز!ا
از : امیرحسین اللهیاری