امروز :جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۷۵

زلفت بریده باد و زبانت بریده باز !ا

ای شب ، چو زلفِ او غمِ ما می کنی دراز ؟

 

تیپای گزمِگان چو به هم ریختم بساط

پس از نشاط نیست که بر می کشم دهاز

 

ماری که با مساحره ی نِی گرفته ای

ترسم که اژدها شود ای پیرِ نی نواز

 

بنشین مگر که با که عنایت کند حبیب

تو تحفه می بَری و منش می برم نماز

 

ای کاش یک نظر به قفایم نظر کنی

تا بنگری چه می کشم از ناز …ناز…ناز

 

من مادر و خیالِ تو فرزند ، زین شدم

گاهی خیال پرور و گاهی خیال باز

 

کارِ دلم بساخت و حاشا که بعدِ این

رقصم دگر به سازِ خداوندِ کارساز!ا

 

 

 

از : امیرحسین اللهیاری

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی