امروز :چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

خفته ها! زنگ چیز خوبی نیست

شیشه ها! سنگ چیز خوبی نیست

 

وصله ها را به من بچسبانید

به شما انگ چیز خوبی نیست

 

های! عاشق نشو نمی دانی

که دل تنگ چیز خوبی نیست

 

کری از پیش یک سه تار گذشت

گفت: آهنگ چیز خوبی نیست

 

گفته بودی شهید یعنی چه؟

پسرم! جنگ چیز خوبی نیست

 

 

 

از : امیرحسین اللهیاری

 

 

ادامه مطلب
+

عاشقی، بندی آن نیست که بسیار ببینی

که به هر سو نگری عکس رخ یار ببینی

 

آه، یعنی که پس از فُرقت ِ سی سال ندیدن

از بد حادثه کافی است که یک بار ببینی

 

که مگر بر سرت این گنبد دوّار بگردد

که مگر هر چه که بینی همه دوّار ببینی

 

که مگر پای برقصاند و دستک زندت دست

که مگر تیره کنی حال و مگر تار ببینی

 

عکس او بینی و پیراهنش انگار ببویی

عطر او بویی و پیراهنش انگار ببینی

 

گفتم ای یار! به صد مسخرگی آمدم این بار

که برآنم که ببینی وگرم خار ببینی

 

گفت: عشق است و به آزار تو بسته است ولیکن

باز عاشق شو و عاشق شو که آزار ببینی

 

 

از : امیرحسین اللهیاری

 

ادامه مطلب
+

زلفت بریده باد و زبانت بریده باز !ا

ای شب ، چو زلفِ او غمِ ما می کنی دراز ؟

 

تیپای گزمِگان چو به هم ریختم بساط

پس از نشاط نیست که بر می کشم دهاز

 

ماری که با مساحره ی نِی گرفته ای

ترسم که اژدها شود ای پیرِ نی نواز

 

بنشین مگر که با که عنایت کند حبیب

تو تحفه می بَری و منش می برم نماز

 

ای کاش یک نظر به قفایم نظر کنی

تا بنگری چه می کشم از ناز …ناز…ناز

 

من مادر و خیالِ تو فرزند ، زین شدم

گاهی خیال پرور و گاهی خیال باز

 

کارِ دلم بساخت و حاشا که بعدِ این

رقصم دگر به سازِ خداوندِ کارساز!ا

 

 

 

از : امیرحسین اللهیاری

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی