امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۱۸

عاشقی، بندی آن نیست که بسیار ببینی

که به هر سو نگری عکس رخ یار ببینی

 

آه، یعنی که پس از فُرقت ِ سی سال ندیدن

از بد حادثه کافی است که یک بار ببینی

 

که مگر بر سرت این گنبد دوّار بگردد

که مگر هر چه که بینی همه دوّار ببینی

 

که مگر پای برقصاند و دستک زندت دست

که مگر تیره کنی حال و مگر تار ببینی

 

عکس او بینی و پیراهنش انگار ببویی

عطر او بویی و پیراهنش انگار ببینی

 

گفتم ای یار! به صد مسخرگی آمدم این بار

که برآنم که ببینی وگرم خار ببینی

 

گفت: عشق است و به آزار تو بسته است ولیکن

باز عاشق شو و عاشق شو که آزار ببینی

 

 

از : امیرحسین اللهیاری

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی