امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۱۸۵

 

عشق من ، مساله ئی

تو را ویران کرده است .

 

من به سوی تو بازگشته ام

از تردیدهای خارآگین .

 

تو را راست و بـُـرنده می خواهم

چون جاده و شمشیر .

 

امّا تو پای می فشاری

بر این ساید خــُـردی

که من نمی خواهمش .

 

عشق من ، درکم کن ،

من تمام تو را دوست دارم ،

از چشم ها تا پاها ، تا ناخن ها ،

تا درونت

و تمامی آن روشنائی را

که با خود داری .

 

این منم ، عشق من ،

که حلقه بر در می کوبد ،

روح نیست ،

همان نیست که روزی

بر آستان پنجره ات ایستاد .

در را می شکنم :

درون زندگیت می آیم :

می آیم تا در روحت زندگی کنم :

و تو نمی توانی با من سر کنی .

 

باید در را به روی در باز کنی ،

باید از من اطاعت کنی ،

باید چشمانت را باز کنی

تا من درون آن ها به جستجو درآیم ،

باید ببینی من چگونه می روم

با گام هایی سنگین

در جاده هایی که

در انتظار منند ، با چشمانی کور .

 

نترس ،

من به تو تعلق دارم ،

امّا

نه مسافرم نه گدا ،

من ارباب توام ،

آن که در انتظارش بودی ،

و اکنون گام می نهم

در زندگی ات ،

سر ِ رفتن ندارم ،

عشق ، عشق ، عشق ،

و هیچ چیز جر ماندن با تو .

 

 

 

از : پابلو نرودا

ترجمه : احمد پوری

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی