عشق من ، مساله ئی
تو را ویران کرده است .
من به سوی تو بازگشته ام
از تردیدهای خارآگین .
تو را راست و بـُـرنده می خواهم
چون جاده و شمشیر .
امّا تو پای می فشاری
بر این ساید خــُـردی
که من نمی خواهمش .
عشق من ، درکم کن ،
من تمام تو را دوست دارم ،
از چشم ها تا پاها ، تا ناخن ها ،
تا درونت
و تمامی آن روشنائی را
که با خود داری .
این منم ، عشق من ،
که حلقه بر در می کوبد ،
روح نیست ،
همان نیست که روزی
بر آستان پنجره ات ایستاد .
در را می شکنم :
درون زندگیت می آیم :
می آیم تا در روحت زندگی کنم :
و تو نمی توانی با من سر کنی .
باید در را به روی در باز کنی ،
باید از من اطاعت کنی ،
باید چشمانت را باز کنی
تا من درون آن ها به جستجو درآیم ،
باید ببینی من چگونه می روم
با گام هایی سنگین
در جاده هایی که
در انتظار منند ، با چشمانی کور .
نترس ،
من به تو تعلق دارم ،
امّا
نه مسافرم نه گدا ،
من ارباب توام ،
آن که در انتظارش بودی ،
و اکنون گام می نهم
در زندگی ات ،
سر ِ رفتن ندارم ،
عشق ، عشق ، عشق ،
و هیچ چیز جر ماندن با تو .
از : پابلو نرودا
ترجمه : احمد پوری