امروز :جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ چون‌ خم‌ می شوم‌ از آن‌ بنوشم‌

همه‌ی خورشیدها را می بینم‌ که‌ آمده‌اند خود را در آن‌ بنگرند

همه‌ی نومیدان‌ جهان‌ خود را در چشمان‌ تو می افکنند تا بمیرند

چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ من‌ در آن‌، حافظه‌ی خود را ازدست‌ می دهم‌

 

این‌ اقیانوس‌ در سایه‌ی پرندگان‌ ، ناآرام‌ است‌

سپس‌ ناگهان‌ هوای دلپذیر برمی آید و چشمان‌ تو دیگرگون‌ می شود

تابستان‌، ابر را به‌ اندازه‌ی پیشبند فرشتگان‌ بُرش‌ می دهد

آسمان‌، هرگز، چون‌ بر فراز گندم زارها ، چنین‌ آبی نیست‌

 

بادها بیهوده‌ غم‌های آسمان‌ را می رانند

چشمان‌ تو هنگامی که‌ اشک‌ در آن‌ می درخشد ، روشن‌تر است‌

چشمان‌ تو ، رشک‌ آسمان‌ پس‌ از باران‌ است‌

شیشه‌ ، هرگز ، چون‌ در آنجا که‌ شکسته‌ است‌ ، چنین‌ آبی نیست‌

 

یک‌ دهان‌ برای بهار واژگان‌ کافی است‌

برای همه‌ی سرودها و افسوس‌ها

اما آسمان‌ برای میلیونها ستاره‌ ، کوچک‌ است‌

از این‌ رو به‌ پهنه‌ی چشمان‌ تو و رازهای دوگانه‌ی آن‌ نیازمندند

آیا چشمان‌ تو در این‌ پهنه‌ی بنفش‌ روشن‌

که‌ حشرات‌ ، عشق‌های خشن‌ خود را تباه‌ می کنند ، در خود آذرخش‌هایی نهان‌ می دارد ؟

من‌ در تور رگباری از شهاب‌ها گرفتار آمده‌ام‌

همچون‌ دریانوردی که‌ در ماه‌ تمام‌ اوت‌ ، در دریا می میرد

 

چنین‌ رخ‌ داد که‌ در شامگاهی زیبا ، جهان‌ در هم‌ شکست‌

بر فراز صخره‌هایی که‌ ویرانگران‌ کشتی ها به‌ آتش‌ کشیده‌ بودند

و من‌ خود به‌ چشم‌ خویش‌ دیدم‌ که‌ بر فراز دریا می درخشید

چشمان‌ السا ، چشمان‌ السا ، چشمان‌ السا

 

 

 

از : لویی آراگون

 

ادامه مطلب
+

من اینجا

دلم سخت معجزه می‌خواهد و

تو انگار

معجزه‌هایت را

گذاشته‌ای برای روز مبادا.

چشم‌اندازى عریان

که دیرى در آن خواهم زیست

چمنزارانى گسترده دارد

که حرارت تو در آن آرام گیرد

چشمه‌هایى که پستان‌هایت

روز را در آن به درخشش وا می‌دارد

راه‌هایى که دهانت از آن

به دهانى دیگر لبخند می‌زند

بیشه‌هایى که پرندگانش

پلک‌هاى تو را می‌گشایند

زیر آسمانى

که از پیشانى بى‌ابر تو باز تابیده

جهان یگانه‌ى من

کوک شده‌ى سبک من

به ضربآهنگ طبیعت

گوشت عریان تو پایدار خواهد ماند…

 

 

از : پل الوار

ترجمه از : احمد شاملو

 

ادامه مطلب
+

گورت را گم کن،

گورت را گم کن ای رنگین کمانِ من

رنگ‌های افسون‌گر گم شوید

این تبعید برایت لازم است

همچون دخترِ کوچکِ پادشاه با شال‌های متغیر

و رنگین کمان تبعید شده است

چون هر که را رنگین کمانی باشد تبعید می‌کنیم

اما پرچمی به پرواز در آمده است

جایگاه‌ات را در بادِ شمال پیدا کن

 

 

از : گیوم آپولینر

ترجمه از : شادی سابجی

 

 

ادامه مطلب
+

با من حرف می‌زنی

آنقدر نزدیک

که می‌‌شنوم

آنچه را نمی‌خواهم گوش کنم

می‌خندی تا آزارم دهی

می‌رقصی آنسوتر از صبح

سربه‌هوا بازی می‌کنی

مرا در‌آغوش می‌کشی

و در گوشم زمزمه‌ میکنی: « عشق

تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی »

 

 

از : آندره ولتر

ترجمه از : سارا سمیعی

 

ادامه مطلب
+

آن که در کوچه پس کوچه های شهر پرسه می زند ، عشق من است

اینکه هنگام جدایی کجا می رود اهمیت چندانی ندارد

او دیگر نه عشق من است ؛ هرکه می تواند هم کلامش شود

دیگر به یاد نمی آورد چه کسی صادقانه دوستش می داشت

 

در اشتیاق عاشقانه ی نگاه ها جفت خویش را می جوید

وفاداری من به وسعت فاصله ای است که می پیماید

به من امید می دهد ، سپس ، سبکسرانه مأیوسم می سازد

 

چونان تخته پاره ای خوشبخت در ژرفنای وجودش زندگی می کنم

بی آنکه خود بداند آزادی من گنجینه ی اوست

به اوج عظیم کمال خویش که می رسد

تنهایی من ژرف می شود

 

آنکه در کوچه پس کوچه های شهر پرسه می زند ، عشق من است

اینکه هنگام جدایی کجا می رود ، اهمیت چندانی ندارد

او دیگر نه عشق من است ؛ هرکه می تواند هم کلامش شود

دیگر به یاد نمی آورد چه کسی صادقانه دوستش می داشت

و از دور راهش را روشن می دارد ، تا مبادا پایش بلغزد

 

 

 

از : رنه شار

 

که را بیشتر دوست داری، بگو ای مرد راز آلود؟

پدر، مادر، خواهر یا برادرت؟

نه پدری دارم، نه مادر، نه خواهر، نه برادری.

دوستانت؟

واژه‌ای بکار بردید که تا امروز برایم گنگ مانده.

وطنت؟

نمی‌دانم جغرافیایش کجاست.

زیبایی؟

الهه و نامیرا، چه دوستش می‌داشتم.

زر؟

بیزارم، آنگونه که شما از خدایان.

دلبسته‌ی چیستی آخر، تو ای بیگانه‌ی غریب؟

ابرها… ابرهایی که می‌گذرند، آن بالا، آن بالا…

ابرهای شگفت‌انگیز.

 

 

 

از : شارل بودلر

ترجمه از : احسان کیانی خواه

 

مست شوید

تمام ماجرا همین است،

مدام باید مست بود،

تنها همین.

باید مست بود تا سنگینی رقت‌بار زمان

که تو را می‌شکند

و شانه‌هایت را خمیده می‌کند، احساس نکنی،

مادام باید مست بود،

اما مستی از چه؟

از شراب از شعر یا از پرهیزکاری،

آن‌طور که دلتان می‌خواهد مست باشید

و اگر گاهی بر پله‌های یک قصر،

روی چمن‌های سبز کنار نهری

یا در تنهایی اندوه‌بار اتاقتان،

در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده، بیدار شدید

بپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت

از هرچه که می‌‌وزد

و هر آنچه در حرکت است،

آواز می‌خواند و سخن می‌گوید

بپرسید اکنون زمانِ چیست؟

و باد، موج، ستاره، پرنده،

ساعت جوابتان را می‌دهند.

زمانِ مستی است

برای اینکه برده‌ی شکنجه دیده‌ی زمان نباشید

مست کنید،

همواره مست باشید،

از شراب از شعر یا از پرهیزکاری،

آن‌طور که دل‌تان می‌خواهد

 

 

 

 

از : شارل بودلر

ترجمه از : سپیده حشمدار

 

 

افروخته یک به یک سه چوبه‌ی کبریت در دل ِ شب

نخستین برای دیدن تمامی ِ رخسارت

دومین برای دیدن ِ چشمان‌ات

آخرین برای دیدن ِ دهان‌ات

و تاریکی کامل تا آن همه را یک جا به یاد آرم

در آن حال که به آغوشت می‌فشارم.

 

 

از : ژاک پره ور

ترجمه از : احمد شاملو

 

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی