من اینجا
دلم سخت معجزه میخواهد و
تو انگار
معجزههایت را
گذاشتهای برای روز مبادا.
چشماندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمههایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند میزند
بیشههایى که پرندگانش
پلکهاى تو را میگشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى بىابر تو باز تابیده
جهان یگانهى من
کوک شدهى سبک من
به ضربآهنگ طبیعت
گوشت عریان تو پایدار خواهد ماند…
از : پل الوار
ترجمه از : احمد شاملو