امروز :شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوباره این همه بغض شبانه ی بی تو
دوباره اینهمه خاورمیانه ی بی تو
دوباره ابر ، دوباره عزا ، دوباره کفن
دوباره جمعه کشی های بغض کرده ی من
رفیق خوب! صدای تگرگ می آید…
دوباره آخر این هفته ، مرگ می آید
دوباره این من و این وحشت میانسالی
دو استکان عرق و داریوش اقبالی
تو لعنتی ، تو نباید به یاد من باشی
کمم ، کمم ، تو نباید زیاد من باشی
خدا نخواست که من با تو همنشین باشم
و آفرید مرا تا که نقطه چین باشم
سه نقطه ای که به دیوار تکیه داده و بعد
سه نقطه ای که در این شعر فوق العاده و بعد
سه نقطه ای که همان شال طوسی ات را… بعد
سه نقطه ای که لباس عروسی ات را… بعد
سه نقطه ای که در آن حرف عاشقانه و بعد
سه نقطه ای که در آن گریه ی شبانه و بعد
سه نقطه ای که جنون و روانپزشکی و بعد
سه نقطه ای که همان مانتوی زرشکی و بعد
سه نقطه ای که همان خواب نیمه کاره و بعد
سه نقطه ای که شبیه تو و ستاره و بعد
سه نقطه ای که در آن انتظار … و جان بکنم
سه نقطه ای که تو را دوست دار … و جان بکنم

سه نقطه ای که نبودی سکوت شد بی تو
سه نقطه ای که منم ، آبسلوت شد بی تو

از : علیرضا بندری

ادامه مطلب
+

 

قلب من خانه ی زنی تنهاست

که بغل می کند جنونش را

که در آغوش می کشد هر شب

گریه ی کودک درونش را

 

قلب من کودکی کهنسال است

که بلد نیست کودکی بکند

کودکی که هنوز می ترسد

اشتباهات کوچکی بکند

 

قلب من قلب دختری ترسوست

که از آغاز درد می ترسد

از پدر ، از نگاه ، از خشمش

از کمربند و مرد می ترسد

 

عشق را دیده است تنها در

جای خالی جمله سازی هاش

مادری شاد و خوب و خوشبخت است

در خیالات و خاله بازی هاش

 

قلب من کودکی سر راهی ست

که زنی نیمه شب رهایش کرد

هر کسی را که ذره ای زن بود

زیر لب مادرم صدایش کرد

 

قلب من مادری فداکار است

روز و شب پای گاز می سوزد

روی لب های خسته اش اما

باز لبخند تازه می دوزد

 

قلب من یک زن میانسال است

از شروع جدید می ترسد

در سیاهی روزگارش از

کشف موی سفید می ترسد

 

قلب من جانماز پیرزنی ست

که طلب می کند بهشتش را

که پس از سالها پذیرفته

بی کسی های سرنوشتش را

 

قلب من آن بنای تاریخی ست

که گذشت زمان خرابش کرد

قلعه ای با شکوه و برفی بود

که زمان چکه چکه آبش کرد

 

پرم از ضجه ی زنانی که

ترس های بزرگ می زایند

می شناسند جای زخمم را

بره هایی که گرگ می زایند

 

بغلم کن هنوز می ترسم

ترس هایم درنده ام بکنند

بغلم کن که مرده ام ، شاید

بوسه های تو زنده ام بکنند

 

 

از : رویا ابراهیمی

ادامه مطلب
+

 

پاییز های خانه تکانی ؛ صدای بوق

با واژه واژه لخـ*ـت شدن ؛ تلخی دروغ

این ماه های حاوی یلدای کم فروغ

در قطره های شور و اسیدی درون جوب

 

از خواب های نصفه پریدن بدون عشق

تا تیشه های بی ثمرِ بیستون عشق

محلولی از تباهی من ؛ از جنون عشق

در قطره های شور و اسیدی درون جوب

 

خش خش برای برگ چنارِ شبیه مین

در این غروب یخ زده ام غربتی ترین

زجر قدم زدن به هوایی که آخرین…

من خاطرات خوب تو را چال می کنم

 

از چشم می کشم همه ی این عذاب را

باید درون ذهن ؛ خیال خراب را…

من غرق می شوم… و نمی بندم آب را

من خاطرات خوب تو را چال می کنم

 

حکمی برای این دل اِشغال لازم است

حاکم تویی و…رحم بکن:فال لازم است

تنهایی ام به عشق تو صدسال لازم است

یک روز می رسد که تو عاشق تر از منی

 

پاییز در حوالی زنجیر و اشک و خون

با درد هر کبودی سربسته از درون

من فکر می کنم به تو و ماث و ارغنون

یک روز می رسد که تو عاشق تر از منی…

 

 

از : علی علیرضایی

 

ادامه مطلب
+

 

چند سال دیگر چهل ساله میشوم

بعد به تمام روسری های صورتی فکر خواهم کرد که نخریدمشان

به تمام لاک های قرمزی که نزدم

به پیاده روهایی که تنها پیمودمشان

به فیلمهایی که تنها دیدمشان

به لبخندهایی که دریغ کردم

تا مبادا به اشک انجامند

و به لبهایی که نبوسیدم

دستهایی که دربرم نکشیدند

و صداهایی که

گذاشتم

گم شوند در خاطراتم

و به موهایم….

 

چهل ساله خواهم شد و هنوز

موهایم را

به دست باد

نسپرده ام

 

 
از : رها رحمانی

ادامه مطلب
+

 

پرده ها را کشیده ام اما

شب به خانه درز کرده است

تکه های یک چراغ شکسته

نه

ستاره ها به پایم فرو می روند

رد خون را بگیر

از همین شعر می رسی به خیابان

به میدان

به ساعت

که عقربه هایش دقیق لنگ می زنند

می رسی به پای پدر

که گوشتش

راه را برای گلوله باز کرد

استخوانش بست

و پوستش

جای زخم را فراموش کرده است

مثل نام قبلی میدان

نام قبلی شهر…

رد خون را بگیر

می رسی به پای پدر

که از گلوله های مانده در تنش

فرار میکند

 

 

از : صبا کاظمیان

ادامه مطلب
+

ما به اندوه هایمان

آب و دانه دادیم

پرنده شدند

پرشان دادیم

اهلی تر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما

دوباره برگشتند

با جفتهایشان…

از : رویا شاه حسین زاده

ادامه مطلب
+

از این عصر خسته ام

برگردیم

به هزاره های دور

من با پوست خرسی

که زمستان هایمان را خوابیده

برای تو بالاپوشی بدوزم

و تو

با شاخ گوزن پیری

که شکار کرده ای

عکسم را

روی دیواره ی غارمان بکش!

مرا به هزاره هایی ببر

که غروب ها

با شکاری تازه به خانه می آمدی

و قلب من

تنها آتشی بود که کشف کرده بودی!

 

 

 

از : رویا شاه حسین زاده

ادامه مطلب
+

دیر آمدی عزیز دلم ، دیر آمدی
یکروز بعدِ رفتن تو دربه در شدم
تنها نه من ، که شهر هم از غصه بغض کرد
تبریز را گرفته بغل ، دورتر شدم
.
در کوله پشتی ام ،دوسه تا شعرِ ناتمام
یک سینه ِ داغ ِ گفتن و لبهای بی کلام
یاد تو در دلم ، وطنم توی کفشهام
با خود برای کشف خودم همسفر شدم
.
هر شب به حال بی کس ام گریه می کنم
چون مادری برای غم بچه های خود
حالم شبیه کودک ِ بعداز طلاق شد
بی مادر و برای پدر دردسر شدم
.
ده سال گریه کردن من حاصلش چه بود؟؟
حق السکوت من غزل و گفتن از تو بود؟؟
ده سال رنج دوری و چندین غزل …همین
من باختم !! در اوج جوانی هدر شدم
.

تهران برای غربت من شُکر بد نبود
شاعر پس از تو شعر که نه، شهر را سرود
در من پس ازتو روحیه ی انقلاب مُرد
درکارگر قدم زدم و کارگر شدم

 

 
از : علیرضا کیانی

ادامه مطلب
+

 

پاییز تر از آنم

که با این باران ها

سبز شوم

شکوفه بزنم

برایت شعر بخوانم…

 

باید این درخت خشک را

کَند

و برد

و گوشه اى

سوزاند

 

مثل هرشب

که می کَنم

و می روم

و گوشه اى

سیگار می کشم…

 

 

 

از : محمدصادق یارحمیدى

 

ادامه مطلب
+

 

شوق دریا شدن و.. قطره ی شبنم بودن

غیر اندوه چه دارد دلِ آدم بودن

 

دست تقدیر تورا کاش به من پس بدهد

تاکه باقی ست کمی فرصت با هم بودن

 

سعی دارم به گناهی متوسّل بشوم

قسمتم نیست به لبهای تو محرم بودن

 

بی تو ای میوه ی ممنوعه چه فرقی دارد

اهل فردوس برین یا که جهنّم بودن

 

جز تماشای جگرگوشه ی خود روی صلیب

چه گلی زد به سرش پاکیِ مریم بودن

 

دارم از بخشش تو اینهمه تنهایی را

حضرت عشق! بس است اینهمه حاتم بودن

 

خار بودن به همه زخم زدن آسان است

ای خوشا زخم کسی را گل مرهم بودن

 

 
از : مرتضی خدمتی

 

ادامه مطلب
+

چمدونی که می خواد بغضشو بیرون بریزه

کفشایی که می کشونن تنشونو رو زمین

چرخایی که دست آدمارو دارن می کِشن

آخرین نقاشی ِ رفتنشونو رو زمین

 

یکی چار گوشه خاطراتو بوسه میزنه

یه گذرنامه که رو تنش فقط کبودیه

سالنی که چارستونه بدنش می لرزه و

یه نفر منتظر ِ جیغ ِ در ِ ورودیه

 

پشت شیشه های غمگین فرودگاه امام

من به غیر از تو و برگشتنت هیچی نمی خوام

 

چی میشه عقربه ها یه کم عقب عقب برن

چی میشه یه لحظه پله برقی خوابش ببره

یه نفر باندُ رو چشمای خودش می بنده و

یکی چشم به راه ِ اینه که با ابرا بپره

 

یه نفر منتظره که آسمون زمین بیاد

لااقل یه شب هوا، هوای پرواز نشه

چی میشه پرنده ی سفید ِ پشت ِ پنجره

یه بزرگی کنه این دفه پَرش باز نشه

 

پشت شیشه های غمگین فرودگاه امام

من به غیر از تو و برگشتنت هیچی نمی خوام

 

 

از : میثم بهاران

 

 

ادامه مطلب
+

 

اسم ها بی صاحبانشان به شهر برگشتند

مثل آن وقت ها که با صاحبانشان از استادیوم بر میگشتند

و هر کس می رفت سمت کوچه خودش

اسم ها رفتند سر کوچه هایشان ایستادند

«اسم که نمی تواند در خانه اش را بزند برود توو

به مادرش بگوید برای چشم انتظاریت غمگینم

می تواند؟»

اسم ها ایستاده اند سر کوچه ها و خیابان ها و دم در بیمارستان ها و

دم در مدرسه ها و میدان ها

 

یادت هست احمدرضا؟!

تو هم اسمی

 

اولین بار که حبیبه از تاکسی پیاده شد

و بی آنکه نگاهت کند به خانه رفت یادت هست؟

تو چه کشیدی احمدرضا؟

چه کشیدی وقتی پسرت در کوچه بازی می کرد

وقتی پسرت زمین می خورد

و تو فقط یک اسم بودی که نمی توانستی بغلش کنی…

 

 

 

از : رویا شاه حسین زاده

 

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی