امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

اینجا شروع یک غزل و یک جنایت است

دارم هوار می زنم الان دو ساعت است

لطفن نپرس دیگر از این رسم کهنه مان

خنجر زدن به پشت که از روی عادت است

با عرض احترام بگویم که مدتی است … !

این نامه ها همیشه تمامش شکایت است !

اینجا هوا بد است نشد زندگی کنیم

باید سفر کنیم به جایی که راحت است

حتا نمی شود که بگویم چه خسته ام !

ساکت شدن همیشه خودش یک سیاست است

دارم به انتهای غزل می رسم ولی –

پایان این غزل که شروعش جنایت است-

من را به دره های عمیقی کشانده است

فهمیده ام که داد و هوارم حماقت است!

از : عاطفه جاهدی

ادامه مطلب
+

 

نه آنقدر معرکه ای با پیراهنی از یوسف

نه چوپانی

که ساق پاهایم را نی بزنی

کاش جمعه ها

شاخهایت بی درخت شوند

یا درخت ها جمعه هایت را سر بکشند

می خواهم به نامت شیطانی باشم

 بر شانه های باران

               با همین چند سطر شاید

                               دریا هم ببارد

 

از : آرام علی نژاد

ادامه مطلب
+

 

در من ترانه های قشنگی نشسته اند

 

انگار از نشستن  ِ بیهوده  خسته اند

 

انگا ر سالهای  زیادی ست  بی جهت

 

امید  خود  به این دل ِ دیوانه  بسته اند

 

ازشور و مستی  ِ پدران ِ  گذ شته مان

 

حالا به من رسیده و در من نشسته اند …

 

من باز گیج می شوم از موج واژه ها

 

این بغضهای تازه که در من شکسته اند

 

من گیج گیج گیج ،  تورا  شعر می پرم

 

اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند

 

از : اسرین

ادامه مطلب
+

 

از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست

رنجیده ام  از آسمان ،  قطع امیدم کرد
دنباله  ی رنگین کمانت را نمی دانست

اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ،  طعم لبانت را نمی دانست

قیچی شدم ،  بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ  آسمانت را نمی دانست

لای ورقها  ، نامه ها  ، دفترچه ها   گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست

از : اندوه مهربان

ادامه مطلب
+

 

دیروز در کنار تو احساس عشق بود

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

دستان کوچکت که جنون مرا نوشت

این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم

فکری بکن به حال من از دست می روم

قلبم شکسته است و هی سرد می شوم

بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

دستان خسته ام به شقایق نمی رسد

فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر

هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

بین خودم و آینه دیوار می کشم

هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست

در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

بانوی دشت های قشنگی که سوختی

عشق مرا به رهگذران می فروختی

چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین

این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

شاید کسی که بین غزل های من گم است

در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

یا نه درست مثل خودم لاابالی است

از مردمان غمزدهء این حوالی است

حالا ببین علیه خودم غرق می شوم

در منتها الیه خودم غرق می شوم

دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند

احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

 

از : دلتنگی های شبانه

ادامه مطلب
+

 

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم  ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

تا اوج ، راهی ام  به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست

از : طهورا

ادامه مطلب
+

 

چو نی نالدم استخوان از جدایی

فغان از جدایی فغان از جدایی

 

قفس به بود بلبلی را که نالد

شب و روز در آشیان از جدایی

 

دهد یاد از نیک بینی به گلشن

بهار از وصال و خزان از جدایی

 

چسان من ننالم ز هجران که نالد

زمین از فراق، آسمان از جدایی

 

به هر شاخ این باغ مرغی سراید

به لحنی دگر داستان از جدایی

 

چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی

که آید سخن در میان از جدایی

 

کشد آنچه خاشاک از برق سوزان

کشیده است هاتف همان از جدایی

 

 


از : هاتف اصفهانی

 

 

ادامه مطلب
+

 

امشب منم و یاد تو وبوسه به سیگار

امشب منم و عکس تو درقاب به دیوار

تـاراج خـزان است دراین خانه برفی

دیوار تـرک خـورده تر ازایـن تـــل آوار

کتدی زمان در گذراز تِک تک ساعت

ازپنجره ها نیست به جزنغمه رگبار

گلها همه پــژمـرده و دلمرده قناری

بااشک به هم میخورد آرامش گیتار

امشب منم و باز همان بغض شبانه

با خاطره هــایی همه ازلحظه دیدار

آن روز که مـــاهی به بلندای نگاهم

ازکوچه چشمان تو می گشت پدیدار

آن روز که با مانتوی چین چین سیاهی

رقصــید نگاهم به بلندای سپیدار

حالا من و یک بسته خالی مسکن

از حال و هوایم شده این قافیه بیمار

درهلهله شادی امشب و عروسی

رقصید دوبـاره مــردی به سـرِ دار

درسال هزار وسیصد و کمی شعر

تابوت من ازیاد تو تا لحظه دیدار

 

 

از : سیدعلی اکرمیان

 

ادامه مطلب
+

 

پیش قدم تو بندگی باید کرد

در راه وفا… دوندگی باید کرد

ای رفته ز چشم و جا گرفته در دل

دردی ست که بی تو زندگی باید کرد

 

 

از : عشرت قهرمان

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی