امروز :یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

و چشمان ات راز ِ آتش است.

و عشق ات پیروزی ِ آدمی ست

هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد .

و آغوش ات

اندک جایی برای زیستن

اندک جایی برای مردن

و گریز ِ شهر

که با هزار انگشت

به وقاحت

پاکی ِ آسمان را متهم می کند .

از : احمد شاملو

ادامه مطلب
+

تا در آیینه پدیدار آیی

عمری دراز در آن نگریستم

من برکه ها و دریاها را گریستم

ای پری وار در قالب آدمی

که پیکرت جز در خلواره ی ناراستی نمی سوزد ! ــ

حضورت بهشتی ست

که گریز ِ از جهنم را توجیه می کند ،

دریایی که مرا در خود غرق می کند

تا از همه گناهان و دروغ

شسته شوم .

و سپیده دم با دست های ات بیدار می شود .

 

 

از : احمد شاملو

ادامه مطلب
+

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود

و انسان با نخستین درد .

 

 

از : احمد شاملو

ادامه مطلب
+

پس آدم ، ابوالبشر ، به پیرامن ِ خویش نظاره کرد / و بر زمین عریان نظاره کرد / و به آفتاب که رو در می پوشید نظاره کرد / و در این هنگام ، بادهای سرد بر خاک ِ برهنه می جنبید / و سایه ها همه جا بر خاک می جنبید / و هر چیز ِ دیدنی به هیات ِ سایه ای در آمده در سایه ی عظیم می خلید / روح ِ تاریکی بر قالب خاک منتشر بود / و هر چیز بسودنی دست مایه ی وهمی دیگر گونه بود / و آدم ، ابوالبشر ، به جفت خویش در نگریست / و او در چشم های جفت ِ خویش نظر کرد که در آن ترس و سایه بود / و در خاموشی در او نظر کرد / و تاریکی در جان او نشست .

و این نخستین بار بود ، بر زمین و در همه آسمان ، که گفتنی سخنی نا گفته ماند /

پس چون هابیل به قفای خویش نظر کرد قابیل را بدید / و او را چون رعد ِ آسمان ها خروشان یافت / و او را چون آب ِ رودخانه ها پیچان یافت / و برادر ِ خون اش را بسان ِ سنگ ِ کوه سرد و سخت یافت / و او را دریافت / و او را با بد اندیشی همراه یافت ، چون ماده میشی که نوزادش در قفای اوست / و او را چون مرغان ِ نخجیر با چنگال گشوده دید / و برادر ِ خون اش را به خون ِ خویش آزمند یافت / و هابیل در برادر ِ خون ِ خویش نظر کرد / و در چشم او شگفتی و ناباوری بود / و در خاموشی به جانب قابیل نظر کرد / و آیینه ی مهتاب در جان اش با شاخه ی نازک ِ رگ هایش شکست .

و این خود بار ِ نخستین نبود ، بر زمین و در همه ی زمین ، که گفتنی سخنی بر لبی ناگفته می ماند .

و از آن پس ، بسیارها گفتنی هست که نا گفته می مانـَـد / چون ما ــ تو و من ــ به هنگام ِ دیدار ِ نخستین / که نگاه ِ ما به هم در ایستاد ، و گفتنی ها به خاموشی در نشست / و از آن پس چه بسیار گفتنی ها هست که ناگفته می مانـَـد بر لب ِ آدمیان / بدان هنگام که کبوتر ِ آشتی بر بام ِ ایشان می نشیند / به هنگام ِ اعتراف و به گاه ِ وصل / به هنگام ِ وداع و ــ از آن بیش ــ بدان هنگام که بازمی گردند تا به قفای خویش در نگرند ….

و از آن پس ، گفتنی ها ، تا ناگفته بمانـَـد انگیزه های بسیار یافت .

 

 

 

از : احمد شاملو

ادامه مطلب
+

 

بر شرب ِ بی پولک ِ شب

شرابه های بی دریغ ِ باران …

 

 

 

از : احمد شاملو

 

 

ادامه مطلب
+

 

شب تار

شب بیدار

شب سرشار است .

زیباتر شبی برای مردن .

 

آسمان را بگو از الماس ستارگانش خنجری به من دهد .

.

.

.

شب تار است

شب بیمار است

از غریو دریای وحشت زده بیدار است

شب از سایه ها و غریو دریا سرشار است

 

زیباتر شبی برای دوست داشتن .

 

با چشمان تو مرا به الماس ِ ستاره ها نیازی نیست

با آسمان

بگو .

 

 

از : احمد شاملو

 

ادامه مطلب
+

 

فریادی و دیگر هیچ .

چرا که امید آنچنان توانا نیست

که پا بر سر یاس بتواند نهاد ….

 

 

از : احمد شاملو

 

ادامه مطلب
+

 

این سوی دیوار ، مردی با پُتک ِ بی تلاش اش تنهاست ،

به دست های خود می نگرد

و دست هایش از امید و عشق و آینده تهی ست .

 

این سوی شعر ،

جهانی خالی ،

جهانی بی جنبش و بی جنبنده ،

تا ابدیت گسترده است

گهواره ی سکون ،

از کهکشانی تا کهکشانی دیگر در نوسان است

ظلمت ، خالی ِ سرد را از عصاره ی مرگ می آکند

و در پشت حماسه های پُرنخوت

مردی تنها

برجنازه ی خود می گرید !

 

 

از : احمد شاملو

 

ادامه مطلب
+

 

تو خوبی

و این همه ی اعتراف هاست .

من راست گفته ام و گریسته ام

و این بار راست می گویم تا بخندم

زیرا آخرین اشک ِ من نخستین لبخندم بود .

 

 

از : احمد شاملو

 

ادامه مطلب
+

 

من عشقم را در سال ِ بد یافتم

که می گوید « مایوس نباش » ؟ ــ

من امیدم را در یاس یافتم

مهتاب ام را در شب

عشقم ام را در سال ِ بد یافتم

و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم

گـُر گرفتم …

 

زندگی با من کینه داشت

من به زندگی لبخند زدم،

خاک با من دشمن بود

من بر خاک خفتم ،

چرا که زندگی ، سیاهی نیست

چرا که خاک ، خوب است .

 

من بد بودم اما بدی نبودم

از بدی گریختم

و دنیا مرا نفرین کرد

و سال ِ بد در رسید :

سال ِ اشک ِ پوری ، سال ِ خون ِ مرتضا

سال ِ تاریکی .

و من ستاره ام را یافتم من خوبی را یافتم

به خوبی رسیدم

و شکوفه کردم ….

 

 

از : احمد شاملو

 

ادامه مطلب
+

 

زندگی دام نیست

عشق دام نیست

حتی مرگ دام نیست

چرا که یاران ِ گم شده آزادند

آزاد و پاک ….

 

از : احمد شاملو

ادامه مطلب
+

 

سال ِ بد

سال ِ باد

سال ِ اشک

سال ِ شک .

سال ِ روزهای دراز و استقامت های کم .

سالی که غرور گدایی کرد .

سال ِ پست

سال ِ درد

سال ِ عزا

سال ِ اشک ِ پوری

سال ِ اشک ِ مرتضا

سال ِ کبیسه ….

 

 

از : احمد شاملو

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی