امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

درختان جوان را در خیابان دفن می کردیم

برادرهایمان را زیر باران دفن می کردیم

زمین از اضطراب کفش هامان باخبر می شد

هوا تاریک می شد، بعد از آن تاریک تر می شد

درختان بریده زیر باران گریه می کردند

برادرهایمان در گورهاشان گریه می کردند

هوا دم داشت، با تکرار خِس خِس بازدم می شد

صدای جیغ می آمد …دو کفش از جمع کم می شد

- هزاران سایه پشت سایه پنهانند (کم گفتیم!)

- صدایت را ببُر! ( با پچ پچی در گوش هم گفتیم )

میان شهرِ خالی می دویدیم و هوا بد بود

صدای تیر، سهم هرکسی که حرف می زد بود

به نوبت زخم هایی گوشه ی تصویر می خوردیم

به نوبت گریه می کردیم و در صف تیر می خوردیم

کسی هربار می افتاد و در خون دست و پا می زد

صدایی نام مان را پیش از افتادن صدا می زد

صدا روی درخت ِ پیر انجیر معابد۱ بود

صدا مثل صدای کشتن ِ مرغ مقلّد۲ بود

نفس با هر دویدن تنگ تر می شد، هدر می رفت

زمان تکرار می شد ،خانه هامان دور تر می رفت

زمان تکرار می شد ، در مسیر ابرها بودیم

دوباره در کنار نعش ها و قبرها بودیم

درختان شکسته زیر باران گریه می کردند

برادرهایمان در گورهاشان گریه می کردند

-تو بودی ؟ – نه!

– تو بودی ؟ – نه !

هوا بد بود ، دم کردیم

به هم سیلی زدیم و دیگران را متهم کردیم

کسی می شُست آنسو دست های سرخ رنگش را

کسی آن گوشه پر می کرد با سرعت تفنگش را

کسی را دیگران سمت طناب دار می بردند

کسی را چشم بسته سینه ی دیوار می بردند

جهان با ترس هایش زیر چشمان درشتت بود

صدایم کردی و چاقوی سرخی توی مشتت بود

مرا در اشک هایت مثل ماه‌ی تلخ۳،حل کردی

مرا چاقو زدی و لحظه ی آخر بغل کردی

صدایت کردم و زنگ صدایت در صدایم بود

تو را بوسیدم و خون تو روی دست هایم بود

دو تا ماهی ِ مرده داخل یک طشت ِ خون بودیم

دو شاخه روی نعش ِ یک درخت واژگون بودیم

درختان جوان را زیر باران دفن می کردند

جوان بودیم و ما را در خیابان دفن می کردند…

از : حامد ابراهیم پور

پ.ن:

۱- درخت انجیر معابد: آخرین رمان منتشر شده ی احمد محمود- چاپ ۱۳۷۹

۲- کشتن مرغ مقلد: ساخته رابرت مالگین، محصول ۱۹۶۲-براساس رمانی به همین نام اثر هرپر لی

۳- ماه تلخ: ساخته رومن پولانسکی، محصول ۱۹۹۲- براساس رمانی به همین نام اثر پاسکال بروکنر

باران به روی پنجره هاشور می زند

باران گرفته است و دلم شور می زند…

در حسرت نوشتن یک شعر تازه ام

بگذار تا به حرف بیاید جنازه ام

از خواب های یخ زده بیرون بکش مرا

از این تن ملخ زده بیرون بکش مرا

در خاک تکه های تنم را نشان بده

با خود مرا ببر…وطنم را نشان بده

نگذار راه آمدنم را عوض کنند

نگذار نقشه ها وطنم را عوض کنند

نگذار تا اسیر شوم توی پیله ام

بی آبرو شوند زنان قبیله ام

نگذار دین هراس بریزد به دین من

نگذار چاه نفت شود سرزمین من

نگذار زخم های تنم بیشتر شود

نگذار رودخانه ی من بی خزر شود

من را ببر…ازین تن مطرود خسته ام

از این اتاق های مه آلود خسته ام

دست مرا بگیر … جهان را نشان بده

با من برقص…پیرهنت را تکان بده

با من برقص روی صداها و زنگ ها

با من برقص روی زبان تفنگ ها

با من برقص روی جهان های گم شده

با من برقص…با ملوان های گم شده

با من برقص روی تن بند ِ رخت ها

با من برقص زیر تمام درخت ها

با من برقص در ته بن بست های من

با من برقص…با بند ِ دست های من

دارند تکه های مرا بند می زنند

زنجیرهای من به تو لبخند می زنند

به گوشه های خونی ِ تاریک تر بیا

از من نترس…امشب نزدیک تر بیا

نزدیک باش…با هیجانم شریک شو

در تکه تکه کردن نانم شریک شو

در من هزار یاغی شمخال می زنند

در من پرندگان جهان بال می زنند

فکری برای کندن دندان گرگ کن

سلول انفرادی من را بزرگ کن…

از : حامد ابراهیم پور

دیروز در کنار تو احساس عشق بود

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

دستان کوچکت که جنون مرا نوشت

این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم

فکری بکن به حال من از دست می روم

قلبم شکسته است و هی سرد می شوم

بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

دستان خسته ام به شقایق نمی رسد

فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر

هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

بین خودم و آینه دیوار می کشم

هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست

در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

بانوی دشت های قشنگی که سوختی

عشق مرا به رهگذران می فروختی

چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین

این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

شاید کسی که بین غزل های من گم است

در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

یا نه درست مثل خودم لاابالی است

از مردمان غمزدهء این حوالی است

حالا ببین علیه خودم غرق می شوم

در منتها الیه خودم غرق می شوم

دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند

احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

از : تورج بخشایشی

ادامه مطلب
+

 

صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ست

و گریه  آخر این ماجرای تکراری ست

نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ

نه قصّه است ـ که باران به صورتم بزند ! ـ

زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده

و هیچ چیز از این روزگار کم نشده !

همان که بود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب

همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب !

ببین که تیغ تو بر استخوان نخورده عزیز

ببین که رفتی و دنیا تکان نخورده عزیز  !

فقط دو سایه ی بی دست و پا ، دو عابر کور

دو تا غریبه ی تنها ، دو تا مسافر کور !

دو مرغ خیس ، دو تا کفتر پرانده شده

همین دو آدمک از بهشت رانده شده  !

گذشته جمع شده  ، چرک کرده در سر من

گذشته پُر شده در پاره های دفتر من

کسی نیامد از این درد کور کم بکند

و شعر . . . شعر نیامد که راحتم بکند  !

کسی نیامد ازان اتّفاق دم بزند

برهنه روی غزلهای من قدم بزند

نشد ستاره ی شبهای آشیانه شوی

خدا نخواست که بانوی این ترانه شوی

عقیم شد گل صد آرزوی کوچک من

برای عشق کمی دیر شد ، عروسک من  !

در این کویر امیدی به قد کشیدن نیست

قفس شکست ، ولی فرصت پریدن نیست

برای بال و پرم ارتفاع روز کم است

برای رفتن من آسمان هنوز کم است !

تو لا اقل بزن و دور شو ، به خاطر من !

برو ! سفر به سلامت ، برو مسافر من

 نگو زمین به هم آمد ، زمانمان گم شد

هوا سیاه شد و آسمانمان گم شد

نگو که رفتن پایان ماجراست رفیق

خدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !

فقط اجازه بده چشم خواب خسته شود

شب از سماجت این آفتاب خسته شود

به حرف دور و برت گوش می کنی گل یخ

مرا دوباره فراموش می کنی ، گل یخ !

دوباره سرخ ، دوباره سپید خواهی شد

و قهرمان رمانی جدید خواهی شد !

دو گونه سرخ تر از روز پیش خواهی کرد

به روی دوش دو گیسو پریش خواهی کرد

دوباره بوی حضورت ، دوباره بوی تنت

طپیدن دو کبوتر به زیر پیرهنت  !

دوباره خنده ی معصوم سر سری گل من

و حرفهای قشنگی که از بری گل من  !

دوباره وسوسه ی داغ باده ای دیگر

برای آمدن شاهزاده ای دیگر 

به جز دلم ، لبت از هر چه هست ، تنگ تر است

بخند ! خنده ات از دیگران قشنگ تر است !

ببین هنوز دهان هزار خنده تویی

بخند ! آخر این داستان برنده تویی

به خود نگیر  اگر شعر دلپسند نبود

مرا ببخش اگر مثنوی بلند نبود !

نگیر خرده بر این بیت های سر در گم

که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم  !

دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو

من و خیال شما و جهنّمی که نگو

و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من

گناه با تو نبودن فقط به گردن من  !

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

 

 

ای پیش پرواز کبوتر های زخمی

بابای مفقودالاثر، بابای زخمی

 

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر

پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟

 

گیرم پدر یک آدم فرضیست ، باشد

تا کی فشار خون مادر بیست باشد؟

 

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی

یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

 

توی کتابم هر چه بابا آب می داد

مادر نشانم عکس توی قاب می داد

 

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم

از بس که از این هفته ها سرکوفت خوردم

 

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ؟!

خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی!

 

یک بار هم از گیرودار قاب رد شو

از سیم های خاردار قاب رد شو

 

برگرد تنها یک بغل بابای من باش

ها ! یک بغل برگرد تنها جای من باش

 

شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی؟!

جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی

 

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است

یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است

 

ای دست هایت آرزوی دست هایم

ناز و ادایم مانده روی دستهایم

 

تنها تلاشش انتظار است و سکوت است

پروانه ای که توی تار عنکبوت است

 

امشب عروسی می کنم جای تو خالی

پای قباله جای امضای تو خالی

 

ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش

یک بار هم بابای معلوم الاثر باش

 

 

 

از : عظیم زارع

 

 

ادامه مطلب
+

 

باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام

باز هم یاد تو ماند و من و دیوانگی ام

 

اشک در دامنم آویخت که دریا باشم

مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

 

خواب دیدم که تو می آمدی و دل می رفت

محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت :

 

یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت

با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

 

خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد

باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد

 

” آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد

یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد ”

 

تا غزل هست دل غمزده ات مال من است

من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

 

” آی تو تو که فریب من و چشمان منی

تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی

 

تو که ویران من بی خبر از خود شده ای

تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای ”

 

در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا

چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟

 

ای دلت پولک گلنار ؛ سپیدار قدت

چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت ؟

……

 

 

از : محمد حسین بهرامیان

 

 

عادت به تـرس از خط قرمز کرده بـودیـم

در بـاز بـود و در قـفـس کـز کـرده بودیـم

از بس که خو کردیم با نُت های وحشی

ترس از تـبـر هم ریخت، از بت های وحشی

زانـو زدیـم و سـر فــرود آورده مـانـدیـــم

اربـاب هـا مُـردنـد ، امّـا بــرده مـانـدیــم

دور از یقین دنـبـال وهم و فرض رفـتـیم

در کـوچه هـای بـد گمانی هـرز رفـتـیم

حـالا تـمـام آسـمـان را گِــل گـــرفــتــه

شش های بـیـمـار غـزل را سِـل گرفته

دیـگـر حـنـای زردمـان رنــگـی نـــــدارد

بـن‌بـست چیـزی جزنفس تنگی نـدارد

از : عظیم زارع

ادامه مطلب
+

 

بودن چه حس تلخ غریبانه‌ی بدی‌ست

وقتی تو نیستی و جهان خانه‌ی بدی‌ست

 

روزی زمین به خون تو آغشته می‌شود

حتی خدا به دست خودش کشته می‌شود

 

آدم از احتمال خودش سیر می‌شود

انگشت‌های یخ‌زده تکثیر می‌شود

 

……………………..

 

آن روزها کسی دلِ آهن شدن نداشت

مریم نبود و حوصله‌ی زن شدن نداشت

 

آن روزها خدا به خودش اعتماد داشت

به سیب‌های یخ‌زده هم اعتقاد داشت

 

حالا خدا، خدا شدنش بند آمده‌ست

خون از کرانه‌ی بدنش بند آمده‌ست

 

……………………..

 

ساعت گذشته از من و تأخیر می‌کند

نبضم میان ثانیه‌ها گیر می‌کند

 

سهم من از بهانه سکوت است بی‌شما

این کوچه باغ‌ها، برهوت است بی‌شما

 

بی تو صعود ثانیه‌ها سخت می‌شود

با بودنت خیال همه تخت می‌شود

 

 

از : زینب (لیلا) صبوری زاده

 

ادامه مطلب
+

 

به فرض هم که کمی خواب از سرم بپرد

علاقه‌ی به تو از ذهن مادرم بپرد

 

به فرض پنجره‌ی ما به کوچه باز شود

زبان اهل محل روی من دراز شود

 

خدا که از من و امثال من نمی‌گذرد

نه! او به طور کل از حرف زن نمی‌گذرد

 

تو حرف تازه بزن راه مستقیم شود

خدا به خاطر امثال تو رحیم شود

 

خودت که حرف مرا مختصر نمی‌کردی

کم ادعای حقوق بشر نمی‌کردی!

 

زبان بومی زن را کسی نمی‌فهمد

شب است و شومی زن را کسی نمی‌فهمد

 

و ماه پُر شده از من و رو به پایین است

سکون گم شده و سایه‌ی تو سنگین است

 

از انعکاس تو پیراهنم کبود شده

عبور می‌کنی از من … تنم کبود شده

 

من آدمم هیجان درونی‌ام بالاست

فشار اکثر رگ‌های خونی‌ام بالاست

 

من آدمم به حضور تو فکر خواهم کرد

به مردنِ تو به گور تو فکر خواهم کرد …

 

چه روزهای بدی بود بی‌تو بودنِ من

چه روزهای بدی که به ارزش یک زن …

 

نبود هیچ کسی گرمی درونم را …

و یک نفر که بگیرد فشار خونم را

 

چقدر مردگی‌ام را از این بدن بخرم؟!!

ولم کنید برای خودم کفن بخرم

 

که بعدها فقط این لاشه است و بوی بدم

و کاش گم بشود توی کوچه‌ها جسدم

 

که سوسک‌ها برسند و اجاره‌ام بکنند

و گرگ‌های محل تکه پاره‌ام بکنند

 

بمیرم و پدر و مادرم قصاص شوند

بمیرم و همه از دست من خلاص شوند

 

تمام شهر پُر و جای گور کم باشد

برای شستن من مرده‌شور کم باشد

 

که یک جنازه‌ی بی‌نام و بی‌نشان باشم

و چند قطعه‌ی مجهول استخوان باشم

 

 

نه! هیچ‌کس به من از دور شک نخواهد کرد

به یک جنازه‌ی زخمی کمک نخواهد کرد

 

به فرض من را از روی خاک بردارند

کنار باغچه‌ای توی گور بگذارند

 

تو از کنار جسد روز و شب عبور بکن!

تمام خاطره‌های مرا مرور بکن!

 

ببین چقدر برای تو پشت در بودم؟!

چقدر عاشق من می‌شدی اگر بودم؟!!!

 

 

تمام حادثه‌ی مرگ مردنِ من نیست

تمام کردن این حرف‌ها که با زن نیست

 

از این دقیقه به بعد عشق‌هایمان باطل!

نفس برای تو … نه! هر دوتایمان باطل!

 

: (دو نقطه) شنبه‌ی یک هفته پیش بود که مُرد

زنی که مثل شما زنده‌اش به درد نخورد

 

 

از : زینب (لیلا) صبوری زاده

 

ادامه مطلب
+

 

شب است و باز چراغ اتاق می سوزد

دلم در آتش آن اتفاق می سوزد

 

در این یکی دو شبه حال من عوض شده است

و طرز زندگی ام کاملن عوض شده است

 

صدای کوچه و بازار را نمی شنوم

و مدتی است که اخبار را نمی شنوم

 

اتاق پر شده از بوی لاله عباسی

من و دو مرتبه تصمیم های احساسی

 

اتاق ، محفظه ی کوچک قرنطینه

کنار پنجره ــ بیمار ــ صبح آدینه

 

کنار پنجره بودم که آسمان لرزید

دو قلب کوچک همزاد ، همزمان لرزید

 

چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد

تب تکلف تقدیر زیر و رویم کرد

 

نگاه های شما یک نگاه عادی نیست

و گفته اید که عاشق شدن ارادی نیست

 

تو حس مطلع رنجیدن و بزرگ شدن

و خط قرمز دنیای کودکانه ی من

 

من و دو راهی و بیراه ها و زوزه ی باد

و مانده ام که جواب تو را چه باید داد

 

شب است و باز چراغ اتاق می سوزد

به ماه یک نفر انگار چشم می دوزد

 

هوای ابری و اندوه باید و شاید

هنوز پنجره باز است و باد می آید

 

چقدر خسته ام از فکر های دیرینه

به خواب می روم اینجا کنار شومینه

 

چراغ خانه ی ما نیمه روشن است انگار

و خواب های تو درباره ی من است انگار

 

چراغ خانه ، چراغ اتاق روشن نیست

هنوز آخر این اتفاق روشن نیست

 

 

از : زنده یاد نجمه زارع

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی