امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۵۴

داغ در سینه

داغ در دهان

داغ بر پیشانی

نامت چنان داغ که در دست نمی‌توان گرفت

باید نوشت بر کاغذی، سنگی، گوری.

در نامت نظر که می‌کنم

پر از خیابان‌هاست

پر از نیمه‌شب‌ها

پر از آتش‌ها

نامت، نامه‌ای‌ست که تو به انقلاب نوشته‌ای!

نامت پر از نام‌‌هاست!

پر از سنگ‌هایی‌ که پرتاب می‌کنیم

نامت جمله‌ای‌ست که کاغذها طول می‌کشد…

کاغذها

کاغذها می‌خواهد

دفتر

دفترها می‌خواهد

درخت می‌خواهد

نامت درختی‌ست ایستاده در خیابان که میوه‌اش را اگر بچینند ماه می‌افتد!

نامت بر سنگ مقاومت می‌کند

کنده می‌نمی‌نمی‌کنده‌می‌نمی‌ کنده‌‌می‌شود

و سنگی که ناگهان معنایش را پیدا کرده باشد

ملافه‌ایست که امشب کنار می‌زنی!

می‌بینی

چه آتش‌ها

چه آتش‌ها

چه آتش‌ها

که در کوهستان‌ها

شب سیه سفر کنم

ز تیره ره گذر کنم

و آتشی دگر کنم

ز خویش و تن حذر کنم

ز تو به تو سفر کنم

و تیغ بر گلو نهم

به خون خود نظر کنم

تمام طول راه را

بدون سر به سر کنم

و آتشی دگر

گیرم

آتشی گیرم

تمام آتش‌ها را خاموش کنید

ماه، آتشی‌ست که بی‌نور نورانی‌ست!

و آخرین حرف‌های حقیقت را

پیش از آنکه بر زمین بیافتد

در همین نور نوشته‌ام:

تنها

کسی که با تمام توانش تنهاست می‌داند

شعری که شعر باشد شعر نیست

مگر که مشت مشت مشت

مگر که سنگ سنگ سنگ

مگر…

 

سنگ‌هامان را هم که بگیرید

سرهامان را پرتاب می‌کنیم!

 

 

 

از : گروس عبدالملکیان

 

* تقدیم به خدانور لجه ای

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی