امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۵۵

ای خانه ای عزیزترین خاک

ای من فدای رنج روانت

دیدی چگونه خون‌به‌جگر شد

پیر و جوان و خرد و کلانت؟

 

دیدی چگونه در تب وحشت

از ریشه سوخت کهنه‌بلوطت؟

دیدی چگونه برگ خزان‌وار

بر خاک ریخت سرو جوانت؟

 

ای خانه ای گرامیِ از بود

ای خانه ای مقدسِ تا باد

دیدی چه هولناک‌تر از پیش

تاریک شد زمین و زمانت؟

 

دیروز تو نگفتنی اما

امروز تو چگونه بگویم

لعنت به هرکه خواست چنینت

نفرین به هر که ساخت چنانت

 

یک‌مشت ناحفاظ مدستر

یک‌گله بی وجود مکلا

کردند آنچه کرد تموچین

با خاکِ خوبِ چون دل و جانت

 

ای خانه ساکنان تو دارند

از دست می‌روند یکایک

جز من که کاش زنده نباشم

دیگر که ماند مرثیه‌خوانت؟

 

ای کاش پیشمرگ تو می‌شد

یاغی‌تبار و باز نمی‌دید

بنشسته داغ باب و برادر

بر قلب پاک دخترکانت

 

ای کاش پیش از اینکه ببینم

این‌روزهای دلهره‌زا را

می‌مردم و گشوده نمی‌شد

چشمم به رنج‌های گرانت

 

با من دلی نه کاسهٔ خونی است

از غصه‌های ساری و رشتت

از اندهان یزد و اراکت

وز درد مشهد و همدانت

 

با من دل دچار جنونی است

از اضطراب آن‌که عزیزی

دارم که دردمند نشسته است

در اصفهان نصف جهانت

 

ای خانه آرزوی من این است

یک‌روز قبل این‌که بمیرم

بینم که خون قدسی شادی

جاری شده است در شریانت

 

این است آرزوی من آری

یک‌روز قبل این‌که نباشم

شادیت را به چشم ببینم

وان‌گه به افتخار زنانت

 

رقصان شوم به بزم و بخوانم

آوازهای آخر خود را

وان‌گه به هر که گفت نرقصم

وان‌گه به هر که گفت نخوانم

وان‌گه به هر که گفت نخندم

گویم: بریده باد زبانت!

 

 

 

از : علی اکبر یاغی تبار

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی