اگر مُردم
در ِ مهتابی را باز بگذارید .
کودک پرتقال می خورد .
] از مهتابی خود می بینمش. [
دروگر گندم می درود .
] از مهتابی خود می بینمش . [
اگر مـُـردم
باز بگذارید در ِ مهتابی را .
از : فدریکو گارسیا لورکا
ترجمه : احمد شاملو
چقدر این شعر لرزوندتم….حالم بد شد…اونی که توو شعری منم….مادر دره مهتابی را باز بگذار بعد مرگم تا درختان و گنجشک هارا،تا کوه هارا…تا گندم زار هارا….تا خانه هارا ببینم…من خدا را در همین حوالی در همین چیز ها می بینم…
چقدر این شعر لرزوندتم….حالم بد شد…اونی که توو شعری منم….مادر دره مهتابی را باز بگذار بعد مرگم تا درختان و گنجشک هارا،تا کوه هارا…تا گندم زار هارا….تا خانه هارا ببینم…من خدا را در همین حوالی در همین چیز ها می بینم…