امروز :شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چیزی که احتیاج دارم، واقعا احتیاج دارم

سگی آبی رنگ است با چشمانی سبز

یا یک ماهی که مثل مونالیزا لبخند بزند

چیزی که احتیاج دارم، واقعا احتیاج دارم

این است که دیگر هرگز، هرگز

دانوب آبی گوش ندهم

یا مجبور نشوم بازی بیسبال را از تلویزیون تماشا کنم

مثل بازی شطرنج آهسته ای که می رود به سوی مرگ

چیزی که احتیاج دارم، واقعا احتیاج دارم

رویاست، رویایی خوش

منظورم کلیسا و اینجور چیزها نیست

منظورم این است بگردم

در میان میلیاردها گل آفتابگردان

خفه شده و در حال مرگ

چهره ی انسان ببینم.

چیزی که احتیاج دارم، واقعا احتیاج دارم

این است که بخندم

از آن خنده هایی که همیشه می کردم

چون در این قفس نه کاری است برای انجام دادن

نه جایی برای رفتن

چیزی که احتیاج دارم، واقعا احتیاج دارم

که با دیوارها روبرو شوم

و آماده رویارویی باشم با این مادر به خطا

مرگ،

با احساس شادی

چرا؟ چون دور می شوم از تو

از چه کسی؟

تو، موش صحرایی با چشمانی

چون چشمان زن.

 

 

 

از : چارلز بوکوفسکی

ترجمه از : احمد پوری

 

ادامه مطلب
+

وقتی حوصله ات از خودت سر رفت

دیگه خوب میدونی

دیگرون هم حوصله ات رو ندارن

یعنی همه اونایی که باهاشون در ارتباطی

پشت تلفن؛ تو اداره پست

اداره، سر میز غذاخوری

آدمای خسته کننده

با داستانهای خسته کننده:

اینکه چطوری نیروهای نامهربان زندگی

دمار از روزگارشان درآورده

چطور دهنشون سرویس شده

و دیگه هیچی از دستشون بر نمیاد

جز اینکه پیش تو درد دل کنن

بعدش وایمیستن

و از تو انتظار دارن

دلداریشون بدی

اما اونچه واقعا آدم دلش میخواد

اینه که بشاشه رو همه شون

که دیگه جرات نکنن

باز خودشونو به شام دعوت کنن

و باز راجع به زندگی تراژیک خود

مخت رو تیلیت کنن

از این آدما زیاد هست

با غم و غصه

صف بسته ان برای تو

هیشکی غیر از تو حرفاشونو دیگه گوش نمیده

صدها دوست و معشوق و آشنا رو

رمانده ان

اما هنوز دلشون میخواد نق بزنن و ناله کنن

از همین امروز

همه شونو میفرستم پیش تو

تا همدردی و فهمت رو بیشتر کنم

شاید خود من هم

آخر صف اونا

باشم.

 

 

از : چارلز بوکوفسکی

ترجمه از : احمد پوری

 

 

ادامه مطلب
+

باید باور کنیم

تنهایی

تلخ‌ترین بلای بودن نیست،

چیزهای بدتری هم هست،

روزهای خسته‌ای

که در خلوت خانه پیر می‌شوی…

و سال‌هایی

که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.

تازه

تازه پی می‌بریم

که تنهایی

تلخ‌ترین بلای بودن نیست،

چیزهای بدتری هم هست:

دیر آمدن!

دیر آمدن!

از: چارلز بوکوفسکی

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی