امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۸۳۸

شنیدم تو از خونه بیرون میای

جنون زمین و زمان حتمیه

تو از آذری بگذری، پیش پات

قیام یه ستار خان حتمیه

 

واسه ت “برج میلاد” قد میکشه

“نیایش” میفته رو خط چشت

شنیدم که “پیروزی” تو مشتته

یه “نیروهوایی” شده ارتشت

 

رو بام ولنجک بهم زل زدی

من و جای تهران نیگا میکنی

تو بغضم ترافیک ” همت ” گمه

ترافیک و با بوسه وا میکنی

 

تو اونقدر گرمی که با دیدنت

کلکچال و توچال هم تب کنن

باید سنگ فرش “ولیعصر” رو

سر راهت از نو مرتب کنن

 

من از خط آبی چشمای تو

دارم انقلاب و رصد میکنم

نمیدونم این دفعه ی چندمه

که “دروازه شمرونُ” رد میکنم

 

شنیدم تو از خونه بیرون میای

درختای “تجریش” حظ میکنن

تو که ساکتُ بستی اخبار گفت

دارن پایتختُ عوض می کنن!

 

 

از : میثم بهاران

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی