امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۹۷۶

قومی برابر همه آدمیت

ایستاده است

و زبام شبچراغی نفت

آوار دوزخی می رمباند

بر قامت تکیدۀ بهمنشیر

تا از سقوط رانده شدن

ابلیس قرنهای جهان خوارگی را

محفوظ دارد.

آتش زبانه می کشد از گردۀ خلیج

و زشانه های آبادان بالا می آید.

شرم مرا چگونه فرو می شوئی

ای آب!

کاین گونه در عفونت اندام های ذوب شده

درمانده مانده ای؟

چشم مرا چگونه می آرائی

ای آتش!

کز روشنای و گرمیت ایمانها

پرداخته اند.

و این جا از استخوان و رگ

از پوست

از جگر

بر می آئی؟

 

هذیان خشمگین عصب هایم را

چگونه در می یابی

ای شعر؟

کز این جهان بجز تو سزاواری نداشتم

تا در نهیت واقعه ابزاری شود

و استخوانهائی را

بر پیشانی زمانه بکوبد

وان:

حلقه های بازوی مردانۀ مذاب

پرتاب می شود.

و دستهائی را

بر سینه رذالت قرن

بر زند

که از تلاشی اجسام

بر چشمخانۀ سبعیت

فرود می آید.

و چشم هائی را

بر چارطاق حیات

بیفشاند

کز حفره های شرحه شرحه

بر انحنای وحشت سیارگان

پاشیده است.

 

قومی برابر همه آدمیت

انبوه ترد اندامهائی را

در کوره های مشتعل افکنده است.

و نازکانه برون می زند

غمناله از شکاف جنایت.

و آسمان را می ترکاند.

این:

چنگ پر تشنج طفلی که آب می شود.

کز گور گُر گرفتگان

بر منظر شناعت تاریخ

که در حراست فرزند و زن

می جزد.

و این دهان زنی

کز ضجه های برنیامده

باز

مانده است

و آتش از درونش

سر می کشد.

 

آه

ای دل چگونه سخت و چغر گشته ای

که ضجه هات هنوز

بر می آید؟

ای جان چگونه تاب می آری

که تا بخانۀ هذیانت هنوز سرد نگشته است؟

شرمی نمانده

کز گلو آوائی برنیاید؟

ای دست

ای زبان

ای چشم

ای گلو

ای خون

ای عصب

ای

نظارگان خیرگی

آیا هنوز

هستید؟

آیا هنوز در جهنم اندام ها

دستی

رگی

زبانی

چشمی جرقه می زند؟

 

شرمنده باد شعرت

ای شاعر

بر باد باد صیحه ات

آشفتنت

دلسوزیت.

نفرین بر این کلامت.

نفرین بر این حراست جانت.

ای وای

کو خشم تا گلوی مرا بر درَد؟

و ناتوانی ویرانم را در ماندگاری

در این سرایش

کامل کند؟

 

آیا هنوز آدمی از خویش

تصویر روشنی دارد؟

رنهار!

وقتی که ما می آئیم

دروازه های غار را نیز

بربندید.

 

قومی برابر همه آدمیت

و آتشی

کز سینه فلات برون می جهد.

اینان چیَند؟

ای توس

ای دماوند

ای آبادان!

اینان چیَند؟

ای سرزمین من!

این اژدها چگونه همیشه

از شانه هات

روئیده است؟

 

دشنام هر گریوه و هر کوه

دشنام هر ستاره و هر آفتاب

دشنام هر خریژ و هر آتش

دشنام هر خزنده و هر وحش

دشنام ریگ

دشنام آب

دشنام دهر…

 

جان ها هنوز مشتعل است

و جِزّ و جِزّ گودال هائی

کز ذغال اندام ها

انباشته است

دیوارۀ زمان را می ترکاند.

 

 

 

 

از : محمد مختاری

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی