امروز :جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۹۶۱

یک لحظه در کنار خودت بنشین

بگذار هم زبان خودت باشی

از آفتاب دور شو و بگذار

امروز سایه بان خودت باشی

 

از چشم هر چه دوست گر افتادی

از شاخه ها اگر به سر افتادی

برخیز و شوق سبز درختان باش

باید که نردبان خودت باشی

 

ساحل اگر دچار تلاطم هاست

طوفان همیشه منتظر گم هاست

دریای هول و حادثه را کافی است

کشتی و بادبان خودت باشی

 

ما گرگ های گردنه ها هستیم

از سردی ِ هوا همه مان مستیم

باید برای رد شدن از ما

هم گله هم شبان خودت باشی

 

نم نم از ابر حوصله باریدی

خود را هنوز گُل نشده چیدی

تا غنچه غنچه بشکفی و سرسبز

ای کاش باغبان خودت باشی

 

متن کتاب ِ چشم تو خط خورده است

پیشانی ِ تو مُهر غلط خورده است

ما گنگ و بیسواد و تو شاید که

گویای داستان خودت باشی

 

نفرین به روزگار پریشانی

دیوانگی و گریه ی پنهانی

باید خلاف این همه بدحالی

لبخند بر لبان خودت باشی

 

زانو بغل گرفته ی تشویشی

آوازِ حبس در قفس خویشی

پرواز لفظ مختصری از توست

وقتی که آسمان خودت باشی

 

وای از دلی که بسته ی عشقی نیست

هر آنکه دل شکسته ی عشقی نیست

من معتقد که مسلک عشق این است

دلخورده ی زبان خودت باشی

 

یک عمر در به در همه جا گشتی

با مرگ نیز رفتی و برگشتی

حالا به یک حساب سرانگشتی

فهمیده ای جهان خودت باشی

 

 

 

از : مجید معارف وند

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی