امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۹۶۰

بعد از این استخوان شکستنها ،هیچ چشمان تو مرا دیده؟

من همان گندمم که از بختش ، در دل آسیاب روییده

 

گهگداری کنار من بنشین،عشق یک رهبر سیاسی نیست

چیزی از اسلحه نمی فهمد،دستهای سلام او آبی است

 

گفته بودی که سنگها باید، دشمن اهل آسمان باشند

سنگها هم اگر تلاش کنند،می توانند مهربان باشند

 

بعد از این داستان چه جا مانده ؟یک بیابان خشک بی آبان

مرهم درد دیگران! انقدر زخمهای مرا نزن سوهان!

 

بعد از اینکه مرا رها کردی دشمنانم به من زمان دادند

تو مرا پس زدی ولی هربار گریه هایم به من امان دادند

 

می روی بعد تو ازین مردم، بوی یک قتل عام می آید

باز از بوسه هایشان عطر تلخ دارالسلام میاید

 

 

از : مریم حقجو

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی