و فکرِ باد به افتادنِ کلاه رسید
خبر شبانه وزید و به گوشِ ماه رسید
و ماه داس شد و باد را دِرو نشده
بغل گرفت و فرود آمد و به راه رسید
و راه در پِیِ پاهایِ مردِ سرگردان
به کفشهایِ ترکخوردهای سیاه رسید
و از سیاهیِ آن کفش، بختها برگشت
و روزهایِ سراسیمهیِ تباه رسید
تباه شد همهیِ آسمان و از آن اوج
فرو کشیده شد انسان، به قعرِ چاه رسید
و چاه هم فوران کرد نالههایش را
و خشک شد لبش و خندهاش به آه رسید
و آه آتش شد بینِ خشک و تَر افتاد
به آدم از همه جا خیرِ هرِ گناه رسید
گناه، عشق شد و عشق از گناه بَری
و حلِّ مسألهها هم به اشتباه رسید
به اشتباه تو این باد در سرم افتاد …
از : مجید معارف وند