دل، در گرو چند هنر داشتم، این شد …
ای بی سپران ! من که سپر داشتم این شد!
رودی که به سد خورد، ز اندوه ورم کرد …
یعنی عطش سیر و سفر داشتم این شد !
خاکستر گردو بُن ِ پیری به چناری،
می گفت که بسیار ثمر داشتم این شد!
با خاک ِ سیه، جمجمه ی خالی جمشید
می گفت ز افلاک خبر داشتم این شد
نی گفت که تلخ است جهان، گفتمش این نیست…
نالید که من بار ِ شکر داشتم این شد!
از : حسین جنتی