امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۶۸

به شب که مرا با تو آشنا کرده

توسل می جویم

باشد که مرا بشنود

باشد که در تمام طول بیداری با من باشد

آه ای شب نزدیک

روح مرا بگیر و برایش ببر

به او بگو

این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رویای تو

که از آتش و لهیب حکایت می کند

تو که خود زیباترین کلمات و شب هایی

کیستی تو ؟

امان از سستی واژگانم امان از ناتوانی ام

امان از برباد رفتنم در تو

کیستی تو ؟
جهان هستی و هیچ جهانی چون تو نیست

آسمان هستی و باران و شمیم

تو آن صدای شب زنده داری

صدای چکیدن دانه های باران

زمستان و بهارهستی

شب های تابستانه هستی

از آن زمان که به تو دل دادم جهان دگرگون شد

و تو بدل به خواب و رویا و بیداری من شدی

امان از اشتیاقم برای تو

کاش بدانی با تو چگونه محو می شوم

و چقدر خواهم مرد اگر چشمانم در پیشگاه تو بایستند

در تلفظ نامت شهدی ست که دهانم نمی شناسدش

پس هرگز بدنیا نیامده ام و هرگز نبوده ام جز بخاطر تو

 

 

از : سهام الشعشاع

ترجمه از : سودابه مهیجی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی