امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۸۷۷

پرده ها را کنار می زد باد

بختک یک طلسم مادرزاد

وحشتش را به زندگی می داد

خانه درگیر بیقراری بود

 

روشنی از چراغ می افتاد

جفت میخواست طاق می افتاد

پشت هم اتفاق می افتاد

دوره ی نحس بد بیاری بود

 

گریه می کرد دودمانش را

دور می ریخت استخوانش را

عق به عق شیره های جانش را

از تمام خودش فراری بود

 

در تنش خون و جیغ می پیچید

انفجاری عمیق می پیچید

بوی عهد عتیق می پیچید

درد او درد ریشه داری بود

 

زده بر ریشه های ایمانش

لاشه نیمه جان عصیانش

تن سگ خورده ای که درمانش

واکسنهای ضدهاری بود

 

“من صدای گذشته دورم

جهل خوابیده در دل گورم

طبق آیین آل منفورم

قتل من حق انحصاری بود”

 

ننگ عشقی چکیده بر دامن

قتل نفسی که مانده بر گردن

در گوشم از ابتدا با من

خطبه های درستکاری بود

 

پدری فکر آبرو می کرد

سینه را گور آرزو می کرد

دختری زخم را رفو می کرد

عصر ما عصر پرده داری بود!

 

 

از : رعنا رفیعی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی