امروز :چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

پرده ها را کنار می زد باد

بختک یک طلسم مادرزاد

وحشتش را به زندگی می داد

خانه درگیر بیقراری بود

 

روشنی از چراغ می افتاد

جفت میخواست طاق می افتاد

پشت هم اتفاق می افتاد

دوره ی نحس بد بیاری بود

 

گریه می کرد دودمانش را

دور می ریخت استخوانش را

عق به عق شیره های جانش را

از تمام خودش فراری بود

 

در تنش خون و جیغ می پیچید

انفجاری عمیق می پیچید

بوی عهد عتیق می پیچید

درد او درد ریشه داری بود

 

زده بر ریشه های ایمانش

لاشه نیمه جان عصیانش

تن سگ خورده ای که درمانش

واکسنهای ضدهاری بود

 

“من صدای گذشته دورم

جهل خوابیده در دل گورم

طبق آیین آل منفورم

قتل من حق انحصاری بود”

 

ننگ عشقی چکیده بر دامن

قتل نفسی که مانده بر گردن

در گوشم از ابتدا با من

خطبه های درستکاری بود

 

پدری فکر آبرو می کرد

سینه را گور آرزو می کرد

دختری زخم را رفو می کرد

عصر ما عصر پرده داری بود!

 

 

از : رعنا رفیعی

 

ادامه مطلب
+

آنقدر غرق شد درون خودش، ساعت انتظار یادش رفت

سخت بوداز خودش جدا بشود، پله های فرار یادش رفت

 

فاجعه در سرش تکان می خورد، زیر بار شکنجه خم میشد

زن و فرزند و خاندانش را، زیر بار فشاریادش رفت

 

کند از خاطرات و بیرون زد، تا کمی با خودش قدم بزند

آنقدر چرخ زد حوالی شهر، که یمین و یسار یادش رفت

 

با خدای خودش کمی جنگید، ای خدا بر بزرگیت لعنت

لحظه ای بعد خواست توبه کند، کلمات قصار یادش رفت

 

پله پله به آسمان نزدیک، از زمین دور و دورتر می شد

مشت زدمشت زد به سینه خود، پله پله قرار یادش رفت

 

پایه های جدید پل بین آسمان و زمین معلق بود

پل عابر رسالت خود را، از بد روزگار یادش رفت

 

از زمستان سخت رد شده بود، تا زمستان آخرش برسد

همه فصلهای خوبش را، مرد بالای دار یادش رفت

 

 

از : رعنا رفیعی

 

ادامه مطلب
+
  • محبوبترين
  • اتفاقی
  • نظرات

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی