امروز :پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۲۶

دعا کردم برای بخت ِ روشن، گرچه می دانم

که خوشبختی نصیب شاعران ِ زودباور نیست

 

نمی دانم که از این خاک ِبی حاصل چه می خواهم

کجایی باد؟ گلدان خانه ی گل های پرپر نیست

برای روزهای خوب جنگیدیم و فهمیدیم

که غیر از مرگ، چیزی بین آدم ها برابر نیست!

 

تمام کوچه ها از دزدهای آشنا پر شد

چه آمد برسرت ای شهر ِزخمی؟پاسبانت کو؟

دوباره بیشه زیر پای روباهان ِ پیر افتاد

بگو ایران غریو شیرهای نوجوانت کو؟

مبادا بازهم تقدیرمانِ پایان بد باشد

کتاب ِ پاره پاره قهرمان داستانت کو؟

 

دوباره خاک سرخت خانه ی چنگیزخان ها شد

مبادا دامنت را…جنگ کن با چنگ و دندانت

مسلمان ها چه ها کردند در حقّ مسلمان ها؟

گلوها پاره شد با نیزه های زیر قرآنت

هزاران بچه شیرِ خشمگین در چادرت مردند

بگو ایران کجای قصه گم شد لطفعلی خانت

 

مراقب باش…”باید عشق را در خانه پنهان کرد”

مراقب باش! دیوار است وصدها موش وگوش این جاست

دروغ آری… کنارش خشکسالی هست، دشمن هست

دلیل ترسناکِ ترس های داریوش این جاست!

مبادا در لباست رنگ های دیگری باشد

خودت را پاک کن! عالیجناب ِ سرخ پوش این جاست!

 

به دنبال من آمد مرگ… پیدایم نکرد، آخر

شبیه پیچکی مسموم دور خواهرم پیچید

سیاهی بیشتر شد، خاطرات روشنم مردند

صدای قتل عامِ یک قبیله در سرم پیچید

خبر دارم مرا این بار هم انکار خواهی کرد

صلیبم را بیاور، بوی شام آخرم پیچید…

 

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی