وسط خون و گریه می افتی
پدرت ایستاده پشت در است
آل زیر لحاف می خندد
قابله داد می زند : پسر است !
شیر پر! روز بعد ، مادر پر !
بعد از آن جنگ شد ، پدر پرپر!
خانه پر! شهر پر! جوانی پر!
زندگی بازی کلاغ پر است…
درد داری ، ولی نمی میری…
بند نافت به درد بسته شده
از غم و ترس، درس می گیری …
پدرت روزگار بی پدر است…
*
زندگی چند پرسش دینی ست
زندگی جنگ های آیینی ست
زندگی نیست…شهر سوخته ای
بعد ِ نفرین یک پیامبر است
گفتی از زندگی و چک خوردی…
کار کردی ،ولی کتک خوردی
وسط انقلاب و آزادی
یک خیابان به نام کارگر است !
به صدای اتاق مشکوکی
به نفس های داغ مشکوکی
مزه کردی و عاشقی مثل ِ
خوردن زهرمار با شکر است….
*
می روی قصه را تمام کنی
می روی روی چارپایه و بعد
از نفس های مرگ می ترسی
ترست از زندگی زیاد تر است…
از : حامد ابراهیم پور