امروز :جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۹۴۶

از من بخواه، شعر بگویم

از من بخواه، اشک بریزم

از من بخواه، سر بسِپارم

از من بخواه، از من عزیزم!

 

من از تو هیچ نمی خواهم

 

اما نمی شود که برقصم

اما نمی شود که بخندم

اما نمی شود که دلم را

به هیچکس به جز تو ببندم

 

چون جنسم از وفاست، بمیرم؟

 

هم حاضرم که دور بمانم

هم حاضرم کنار تو باشم

هم حاضرم رفیق بمانم

هم حاضرم که یار تو باشم

 

دور و رفیق؟ آه چه گفتم!

 

من دوستت شوم که چه آخر؟

از دور از غصه بمیرم؟

باید فقط کنار تو باشم

من یار تو؟ خب بپذیرم!

 

عاشق شبیه من که نداری

 

از من بپرس درد دلت چیست؟

از من بپرس حوصله داری؟

از من بپرس حال تو خوب است؟

از من چرا تو فاصله داری؟

 

نزدیکتر بیا، نفسم رفت

 

حالا نبین که سرد و عبوسم

من قول می دهم که بخندم

می خواهی ام اگر که بمانی

من حاضرم که شرط ببندم

 

در این قمار، کاش نبازم

 

کافر منم اگر که ندیدی

بت می شوی تو را بپرستم؟

تنها گناه زندگی ام شو

من پای این گناه نشستم

 

سرمست می روم به جهنم!

 

 

 

 

از : بهاره فرکوش

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی