تبلیغات:
امروز :سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
ساعت دو شب است که با چشم بی‌رمق
چیزی نشسته‌ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف می‌زدی و سرخ می‌شدی
هر وقت می‌نشست به پیشانی‌ات عرق
من با زبان شاعری‌ام حرف می‌زنم
با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق
این بار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!
آن هم فقط همین‌که: “برو، در پناه حق “
از : زنده یاد نجمه زارع
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه
- محبوبترين
- اتفاقی
- نظرات
-
۱۷۷۹
روز میلاد من است آمدهام دست کشم به سر ...10984 بازدید - ۲ ديدگاه - ۱۸۷۶
آنقدر غرق شد درون خودش، ساعت انتظار یادش ...10179 بازدید - ۳ ديدگاه - کانون ادبی زمستان
کانون ادبی زمستان تقدیم می کند: جلسه نقد و ...8527 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۷۶۳
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای ...8184 بازدید - ۱۲ ديدگاه
کانون ادبی زمستان- ۱۷۹۵
مثل پيكانى كه خسته ست از اتوبان خسته ام ...1137 بازدید - ۲ ديدگاه - ۱۲۹۹
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن دلشکستهام اگر ...600 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۰۰۸
خسته ام قطره به قطره بشمارم باران دوست دارم که ...997 بازدید - بدون ديدگاه - ۷۰۷
دوست داشته ام که دیده شوم ، دوست داشتم ...644 بازدید - بدون ديدگاه
تبليغات
