امروز :سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۰۶۰

 

آن جا که عشق

غزل نیست

که حماسه یی ست ،

هر چیز را

صورت ِ حال

باژگونه خواهد بود :

زندان

باغ ِ آزاده مردم است

و شکنجه و تازیانه و زنجیر

نه وهنی به ساحت ِ آدمی

که معیار ِ ارزش های اوست .

کشتار

تقدس و زهد است و

مرگ

زنده گی ست .

و آن که چوبه ی دار را بیالاید

با مرگی شایسته ی پاکان

به جاودانگان

پیوسته است .

 

آن جا که عشق

غزل نه

حماسه است

هر چیز را

صورت ِ حال

باژگونه خواهد بود :

رسوایی

شهامت است و

سکوت و تحمل

ناتوانی .

 

از شهری سخن می گویم که در آن ، شهرخدایید !

 

دیری با من سخن به درشتی گفتید ،

خود آیا به دو حرف تاب ِ تان هست ؟

تاب ِ تان هست ؟

 

 

از : احمد شاملو

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی