در دور دست ها ،
باریده بود بارانی ؛
سنگین و سهمناک ؛
و دست استغاثۀ من ،
سدی نبود سیل مهیبی را ،
ــ که می آمد ؛
و آخرین ستون ،
از پایداری روحم را ،
تا انتهای ظلمت شب ،
ــ تا انتهای شب
ــ می برد ….
از : حمید مصدق