خانه بر دوش بودم و حلزون
خانهای بعد اعتراض گرفت
گریه بند آمد و زن روباه
رفت از مزرعه پیاز گرفت
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و گاز گرفت
مرغ همسایهی خیالاتی
زیر پرهاش تخم غاز گرفت
که خروس خودش خروسک داشت
دم روباه را قسم خوردند
پیش ماها دروغسنج نبود
پشت ویرانهای جناب جغد
روی جفتش پرید و گنج نبود!
اسب خندید و گفت: [بی/گاری]؟!
خر ولی فکر دسترنج نبود
گفت میمون از دم آویزان
قلب وارونه مثل پنج نبود؟!
سر تکان داد بز ولی شک داشت
آسمان تخم کرد در چشمِ
لاکپشت به پشت افتاده
و پلنگ گرسنهی نر، خوووب
حقّ خرگوش ماده را داده
گرگ در گلّه رفت با کامیون
سگ خوشپارس آنور جاده
گورخر هی بلندتر خندید
اسب گفت: ای حرامتر زاده!
ژن غالب همیشه جفتک داشت
بعد از اینکه رئیس دهکده شد
به همه گفت خر! جناب الاغ!
دید برف است و سرد و تاریک است
کرم شبتاب رفت توی چراغ
بین تفسیر عشق، بز فرمود:
قلب چیزیست در کنار جناغ
《با تقاضای عقل و نفس و حواس》
شاه با دو کنیزکش در باغ
خانم شاه با ملیجک داشت…
عدّهای مار داخل کیسه
عدّهای کیسهدوز مار شدند
عدّهای که شکارچی بودند
زودتر از همه شکار شدند
خوکها بمب را به خود بستند
بعد الله و… تار و مار شدند
کرد زرافه گردنش را خم
شیرها یکبهیک سوار شدند
کرکس از لاشه سهم کوچک داشت
در پتویم پلنگ لجبازیست
بغلم ترسلرز خرگوشی
گوش کردم به سرد دیوارم
چه شب خالی پر از موشی!
با خودم خیس گریه خوابیدم
بعد حمّام و بیهماغوشی
اوّل بدبیاری عشق است
بوسهی آخر و فراموشی
باد چشمی به بادبادک داشت
کوه آتشفشان که میگویند
جگر ماست که سرش باز است
خرس در پرتگاه با خود گفت:
غار آیا که آنورش باز است؟!
مار پرسید در دهان عقاب:
زندگانی کبوترش باز است!
قفل بستهست آدمیّت اگر
باغوحش جهان درش باز است
گفت میمون به خود: مبارکباد!
از : شهرام میرزایی
ــ شعر مزرعه حیوانات! برای جورج اورول
ــ مصرح داخل علامت از حدیقه الحقیقه سنایی غزنوی ایست