امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

۳۷۶

 

می‌خواهم از این خاطره حرف بزنم

حالا ولی خیلی محو است- انگار چیزی نمانده‌است-

خوب، سال‌ها پیش بود، اولین سال‌های بلوغ.

پوستی، انگار یاسمن

آن روز ماه اوت -ماه اوت بود؟-

هنوز فقط می‌توانم چشم‌ها را به خاطر بیاورم:

آبی، فکر می‌کنم، آبی بودند-

بله، آبی.

یک آبی کبود

.

.

از : کنستانتین کاوافی

ترجمه : محسن عمادی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی