میخواهم از این خاطره حرف بزنم
حالا ولی خیلی محو است- انگار چیزی نماندهاست-
خوب، سالها پیش بود، اولین سالهای بلوغ.
پوستی، انگار یاسمن
آن روز ماه اوت -ماه اوت بود؟-
هنوز فقط میتوانم چشمها را به خاطر بیاورم:
آبی، فکر میکنم، آبی بودند-
بله، آبی.
یک آبی کبود
.
.
از : کنستانتین کاوافی
ترجمه : محسن عمادی