امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

۴۳۶

 

تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام

چشمامو سرزنش نکن ، از پسشون بر نمیام

پیر شدم تو این قفس ، یه کم بهم نفس بده

رحم و مروتت کجاست ، جوونیامو پس بده

فکر نمی کردم بذاری

زارو و زمین گیر بشم

فکر نمیکردم که یه روز

این جوری تحقیر بشم

اون همه که دلم برات به آب و آتیش زده بود

حتی اگه سنگ بودی ، دلت به رحم اومده بود

دلش نخواست و نمی خواد یه روز به حرفام برسه

شادی می خواد رقیب من به آرزوهام برسه

پسند من تو هستی که این همه بخت من سیاست

دلبر خودپسند من قله ی خوشبختی کجاست

ازت می خواستم بمونی ، بهت می گفتم که نری

این روزا نیستی اما باز ، به پات می افتم که نری

تو فکرتم اما دلم

هی میگه فکرشم نکن

یه کم به فکر تو نبود

پس دیگه فکرشم نکن

 

 

 

از : حسین صفا

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی