امروز :یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

مسلمانانم از بی‌مایگی کافر می‌انگارند…

خداناباورانم پورِ پیغمبر می‌انگارند

 

به رفع تشنگی لب می گذارم بر لبی گاهی

یکی صهبای کوثر وان یکی ساغر می انگارند

 

اگر در می گشایم فرقهای دیوار میبینم

وگر دیوار بگذارم گروهی در می انگارند!

 

به مستان می رسم با خویش می گویند : شیخ آمد!

به مسجد می روم آتش زن ِ منبر می انگارند!

 

اگر گل بشکف نمرود در آبم می اندازد

وگر آتش در آرم، شاخ نیلوفر می انگارند…

 

الفبای عصا افکنده ام در کار و می بینم

که این ناباورانم راست جادوگر می انگارند!

 

چه در آیینه ی شعر است؟ جبراییل یا شیطان؟!

چه باک از دیگران؟ چون تا ابد دیگر می انگارند …

 

کلیمی در گریبان کرده ام پنهان و خاموشم

دهان های وقاحت گرچه صد دفتر می انگارند …

 

 

 

از : حسین جنتی

 

 

ادامه مطلب
+

گرفتم اینکه معادیست با حساب و کتابی

مرا که خود عددی نیستم چه عرض حسابی

 

بگو هنوز گرفتار درک هستی خویش است

اگر که بود در آن بلبشو حضور و غیابی

 

در آن مقال که نام آوران به جوش و خروشند

که یاد می‌کند از مست رند خانه خرابی

 

به یاد من به در آی از لباس و سیر شنا کن

چو در بهشت رسیدی کنار جوی شرابی

 

تو جوش عاقبت ما مزن که در صف محشر

کسی سوالی اگر کرد می‌دهیم جوابی

 

شراب، خالص و ساقی به رقص و باغ پر از گل

کسی که بر سر آب است کی رود به سرابی؟!

 

 

از : حسین جنتی

 

ای مرگ بی مضایقه بر عاشقان زده!

تیغ جنون کشیده و بر خیل جان زده!

 

صیاد بی رعایت دشت تهی شده!

گلچین بی عنایت باغ خزان شده!

 

ای سنگ تو شکسته سر سروران همه

تا از کمین کینه ره کاروان زده!

 

ای میزبان خوان دغل! ای ز روی مکر

زهر هلاک در عسل میهمان زده!

 

از قتل عام لاله و گل، غارت چمن

داغ همیشه بر جگر باغبان زده!

 

در خورد هیمه دیده، بسی بید پیر را

اما تبر به ساقه ی سرو جوان زده!

 

دزد چراغ داری و کالا گزین بری،

آری، نه دزد ناشی بر کاهدان زده

 

 

 

از : حسین منزوی

 

ایرانیا در این شب بی در چگونه ای؟

از ظالمی به ظالم دیگر چگونه ای ؟

 

ای خسته از تعفن شاهان سلطه ور

حالی در این فضای معطر چگونه ای؟

 

ای شانه ات سبک شده از رنج تاج و تخت

امروز زیر پایه ی منبر چگونه ای؟

 

از کشتی شکسته رها کرده خویش را

بر تخته پاره مانده شناور چگونه ای ؟

 

از گاو چاق خویش به در برده از مسیل

با هفت چاق گشنه ی لاغر چگونه ای ؟

 

ای از قفس پریده به شوق رها شدن

در باغ با شکستگیه پر چگونه ای ؟

 

هان ای زن گریخته از شوی بدسرشت!

افتاده زیر یوغ دو شوهر چگونه ای؟

 

از زیر خاک رفته برون همچو مار گنج

مغبون نشسته بر زبر زر چگونه ای ؟

 

ای کلفت رها شده از خان خانگی

همسایه را کنون شده نوکر چگونه ای ؟

 

از باختر رها شده اندر خیال خویش

افتاده گیر قلدر خاور چگونه ای ؟

 

ای خلق خسته از سگک کفش داریوش

زیر سم جناب سکندر چگونه ای ؟

 

ای مرغ پر کشیده از آن شاخه ی فقیر

پر کنده بر ذغال صنوبر چگونه ای؟

 

از یک فریب گشته رها این زمان بگو

حیران میان مکر مکرر چگونه ای ؟

 

زین پیش هر چه بود تنی بود و گردنی

بر نیزه ی گداخته ای سر چگونه ای ؟

 

ای شاکی از زمین و زمان حکم حکم توست

اینک بگو به کسوت داور چگونه ای ؟

 

ای از جهان شناخته چاهی و چاله ای

یک عمر در مدار مدور چگونه ای ؟

 

بر ما گذشت نیک و بد روزگار و رفت

تا بینمت که در صف محشر چگونه ای ؟

 

 

از : حسین جنتی

 

دین اگر مرا ز غم رها نمی کند، چه می کند؟

بند اگر زپای بسته وا نمی کند، چه می کند؟

 

اژدهای فقر برّه های اعتقاد را درید،

دین اگر که دفع اژدها نمی کند، چه می کند؟

 

دین چه می کند که دزد و شحنه پای سفره ی همند!

باد اگر که کاه را سوا نمی کند، چه می کند؟

 

 

از : حسین جنتی

 

باد، می زارد، مگر خوابی پریشان دیده است

باغ می نالد، مگر کابوس توفان دیده است

 

ماه می لرزد به خویش از بیم. پنداری که باز

بر جبین شب علامت های طغیان دیده است

 

جوی کوچک را به رگ یخ بسته خون در جا، مگر

در کف کولاک، شلاق زمستان دیده است

 

لیکن آرام است تاریخ، آنکه چشم خبره اش

زین پلشتی ها و زشتی ها، فراوان دیده است

 

منتظر مانده است تا این نیزش از سر بگذرد.

آری این گرگ کهن، بسیار باران دیده است.

 

هرچه در آیینه می بیند جوان ماه و سال

پیر ایام کهن در خشت خام، آن دیده است

 

ناامید از انفجار فجر بی تردید نیست،

آن که بس خورشیدها، در ذره پنهان دیده است

 

گرچه بی شرمانه شمشیر آخته بر عاشقان،

شب، که خورشید درخشان را به زندان دیده است،

 

لیکن ایامش نمی پاید که چشم تجربت،

در نهایت فتح را با صبح رخشان دیده است.

 

باز می گردد سحر، هرچند هربار آمده

دست شب آغشته با خون خروسان دیده است.

 

 

 

از : حسین منزوی

 

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی