ای زیبای کابلی
از من مپرس چرا به تو خیره می شوم؟
از گونه هایت بپرس
چرا شراب می نوشند
مست می شوند
به خیابان می آیند
اگر جام به من می دهی
لبریز بده
تو خود می دانی من از نیم کاسه بیزارن.
از لبهایت بپرس
چرا پنهان می شوند
زیر آفتابرگردان های شالت؟
باد را دشمنم
سرما را دشمنم
که موهایت را می دزدد
پیشانی ات را می دزدد
از من
ای خورشید نحیف
تمام زندگی ات را بتاب
تا زیبایم گرم شود
آفتابگردان ها بپوسند
و من گردنش را ببینم
گردنش را ببینم
ای زیبای کابلی
از من مپرس چرا به تو خیره می شوم؟
از : الیاس علوی
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۰
ما در درون خود لبخند میزنیم
ولی اکنون پنهان میکنیم همین لبخند را.
لبخندِ غیر قانونی
بدان سان که آفتاب غیر قانونی شد و
حقیقت نیز.
ما لبخند را نهان میکنیم، چنانکه تصویر معشوقهمان را در جیب
چنان که اندیشهی آزادی را در نهان جایِ قلبمان.
همهی ما که اینجاییم، یک آسمان داریم و
همین یک لبخند.
شاید فردا ما را بکُشند
اما نمیتوانند این لبخند و
این آسمان را از ما بگیرند.
میدانیم؛ سایههامان بر کشتزاران خواهد ماند
بر دیوار گِلی که کلبههامان را در بر گرفته
بر دیوار عمارتهای بزرگ فردا
بر پیشبند مادر که در سایهی ایوان
لوبیا سبز پاک میکند.
میدانیم، این همه را میدانیم.
فرخنده باد تقدیر تلخمان
فرخنده باد همبستگیمان
و فرخنده باد، جهانِ فردا!
از : یانیس ریتسوس
ترجمه از : علی عبدالهی
- شاعران خارجی, شعر
- ۰۴ بهمن ۱۴۰۰
میخواست زنده بماند،
به همان اندازه که ما میخواهیم
با این همه او را کشتند.
لبخندی بر لبان داشت،
مثل وقتی که من پیچ کوچه را میپیچم
و از پشت پنجرهی تو
نور میبینم
– با این همه او را کشتند.
به همان سان که سنگ نگاهدارندهی خانهمان را
از یاد میبریم
– با این همه او را کشتند.
از : آریس الکساندرو
ترجمه از : فریدون فریاد
- شاعران خارجی, شعر
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۰
این بار زنده می خواهمت
نه در رویا نه در مجاز
این که خسته بیایی
بنشینی در برابرم در این کافه پیر
نه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست
ونه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم
صندلی ات را عوض کنی
در کنارم بنشینی
سر خسته ات را روی شانه ام بگذاری
وبه جای دوستت دارم بگویی
گم کرده ام تو را ، کجایی ؟
از : آ. کلوناریس
تزجمه از : احمد پوری
- شاعران خارجی, شعر
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۰
سیاه است سر خیس سگ آبی هنگامی که سرک می کشد
سیاه است صخرهی غرق در کف
لمیده بر بستر خون،
سیاه است مرغ دریایی
سیاه است کره ی زمین
و یک بند پایین تر
تخم مرغ سیاهی
جایی که خورشید و ماه طالع شان می گردد
از تخم سر زدن یکی کلاغ،رنگین کمانی سیاه
خم شده در تهی
بر فراز تهی
اما در پرواز.
از : تد هیوز
ترجمه از : حسین مکی زاده
- شاعران خارجی, شعر
- ۳۰ دی ۱۴۰۰
میترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران
که میترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجهی شب
آن کلمه را
که می نماید هم تراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه پاس خواهم داشت
جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بیکس و بیمصرف
پاس میدارد
تنها پای برجای ماندهاش را…
از : ولادیمیر مایاکوفسکی
ترجمه از : ؟
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۸ دی ۱۴۰۰