و آنگاه که پلکهایت ….
چه می گویم ؟
تو که دیگر نیستی ….
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
بیا !
بیا و برگرد …
برگرد و نگذار
که به بی کسی عادت کنم ….
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
مهم نیست ، کـِـی ؟!
مهم نیست ، چطور ؟!
مهم نیست ، چرا ؟!
تو
رفته ای ….
همین !
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
یک مثلث ساده است :
تو …
خاطراتت …
زندگی ام …
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
یکی بود
یکی نبود
یکی من بودم که هنوز هستم ….
یکی تو بودی که دیگر ….
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
نمی دانم ….
تو به آسمان چشم دوخته ای
یا آسمان را به چشمان تو ….
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
دست در دست تو
تمام خیالاتم را
پیاده روی می کنم ….
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
قبول که ما دو خط موازی
هیچگاه به همدیگر نمی رسیم
فقط
کمی فاصله را کمتر کن
می خواهم بهتر ببینمت …
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
بهانه تا بخواهی هست
ایراد از جایی در اعماق قلبم است
اشکهایم از آنجا خشکیده اند !
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
کاش کمی بیرحمانه تر می رفتی
فقط کمی مانده تا بمیرم !
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
رقیب من !
تو می دانی
آن نازنین یارت
ــ عشق نافرجام من ــ
هر نیمه شب در خواب من پرسه می زند ؟!
که هر شب سر همان قرار همیشگی
می آید و من از ترس خیانت از خواب می پرم ؟!
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
اینهایی که یلدا را جشن میگیرند
اگر شب چشمان تو را ببینند
.
.
.
.
از غصه خواهند مرد
می دانم !
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴