امروز :سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

کل تفنگا رو بسوزونید

مردم همه از جنگ بیزارن

شاید که مرزا رو یکی کردن

سربازهایی که خبر دارن!

 

سربازها هم امپراتورن

یک امپراتوری مجبوری

غیر از لباسای پلنگی نیست

محدوده ی این امپراتوری

 

فرمانده ی پیروز می مونه

فرمانده ی مغلوب در میره

پایان هر جنگی زمستونه

وقتی فقط سرباز میمیره

 

راهی به غیر از دل بریدن نیس

وقتی گلا تسلیم پاییزن

ابرای مرزی شعر می بارن

شهرای مرزی اشک میریزن

 

وقتی یه پرچم سرنگون میشه

یا پایتختی جنگ ُ می بازه

راه گلوی شهر ُ می بنده

بغض ِ سرود ِ ملی ِ تازه

 

شطرنج، جنگ شاه با شاهه

جنگی که دنیا رو درو کرده

راهی بسازید واسه سربازا

شاید یکی شون خواست برگرده

 

 

 

از : امید روزبه

ادامه مطلب
+

من ساده زیستم ولی خب ساده نیستم!

من وعده ای که حق به شما داده نیستم!

از پشت کوه و از پی خورشید اومدم

باور کنید من یه فرستاده نیستم!

 

دست و دلم به دعوت هیشکی نمیره تا …

این «اعتراف» معجزه ی آخرم بشه!

ای قوم تنگدست ببینید! این دفه

اعجاز می کنم که خودم باورم بشه

 

پیغمبری شده ام که توو قومش اضافیه!

سردش بشه کتابش ُ آتیش می زنه!

اعجاز من به درد کسی که نخورد! هیچ

حالا عصام داره منو نیش می زنه!

 

مردم سوال می کنن از هم : بهار کو؟!

تقویم چش شده که زمستون هنوز هست؟

کی داره توو عزای خودش گریه می کنه؟

ابرا که ساکتن؛ چرا بارون هنوز هست؟

 

چند وقته که همه اش با خودم فکر می کنم

واجب تر از رسالت من امت ِ منه!

میرم به سمت غار، دلم میگه صبر کن!

میرم به سمت کوه، دلم شور می زنه!

 

دیشب دوباره نور رسید و سوال کرد:

مردُم چطور حرفم ُ از بَر نمی کنن؟!

آیه به آیه گفت و بهم گفت چاپ کن

اینا کتاب قبلی ُ باور نمی کنن!

 

بغضم گرفت و داد زدم رو به آسمون:

تا مردمی نشی به خدایی نمی رسی!

من با کتاب تازه به اعجاز می رسم!

تو با کتاب تازه به جایی نمی رسی!

 

 

 

از : امید روزبه

 

ادامه مطلب
+

 

قصه رو از کجا شروع بکنم

زندگی رو روال عادی نیست

قصه ی تلخ ِ خونواده ای که

زندگیشون یه ساله عادی نیست

 

پدرم با عصاش می چرخه

کوچه ی سرد ِ بی حواسیشو

مادرم خواب مرگ می بینه

خواهرم خواب همکلاسیشو

 

خواهرم مُرد توو لباس عروس

وقتی دستاشو پس فرستادن

زندگیمونو دیدن و آخر

مغز دامادو شستشو دادن

 

خونواده ام توو مشت بارونه

پدرم خونه امونو گم کرده

ساعتا رو چقدر عقب بکشم

تا پدر سمت خونه برگرده

 

از تماشای ردپای پدر

وسعت این جهانو می فهمم

مادرم مثل کوهه اما من

حال آتشفشانو می فهمم

 

درس خوندم که مرد خونه بشم

بلکه آینده ارو اداره کنم

واسه این خونه ی گِـرو رفته

لااقل خنده ارو اجاره کنم

 

خونواده ام توو مشت بارونه

پدرم خونه امونو گم کرده

ساعتا رو چقدر عقب بکشم

تا پدر سمت خونه برگرده

 

 

 

از : امید روزبه

 

 

ادامه مطلب
+

هزار و سیصد و …. فرقى نداره!

زمان بى ارزشه توو این حوالى

من اینجا توو دلِ تقویم حبسم

عجب عیدى..چه هف سینى..چه فالى

 

یه سالى میگذره از اول عید

تموم زندگى رو خواب برده

نشسته م پاى سریالاى نوروز

با آجیلى که اصلا دس نخورده

 

همیشه حال و روزم اینه اما

به امید بهار سالِ دیگه م

مى شینم رو به روى آینه هرشب

با گریه به خودم تبریک مى گم

 

همیشه ماهِ فروردین واسه من

به غیر از غصه ى دورى نداشته

خرید عیدمم رد گم کنى بود

کسى پاشو توو این خونه نذاشته!

 

میون تنگ،ماهیا رو کشته م

همین دو تا که موندن آخریشه

به قدرى گریه کرده م پیش روش که

داره توو موج اشکام غرق مى شه

 

 

از : امید روزبه

ادامه مطلب
+

ای قلب ِ سر به مـُهر، ازت سیرم

ای چشم سر به زیر، تماشا کن

ای سایه ی همیشه عزادارم

غم اومده، بلندشو درو وا کن

 

ای چشم سر به زیر تماشا کن

تو روزگار مارو سیا(ه) کردی

ساک و وسیله هاشو جلوت جمع کرد

یک ساعت ِ تموم نگاه کردی

 

ای سایه ی همیشه هوادارم

با صاحبت یه ذره مدارا کن

تا من میارم آلبوم عکسامو

فوراً بساط گریه رو بر پا کن

 

از اعتراف هر دو سبک میشیم

تحقیر ِ تو، شکستن ِ من … خوبه

گاهی یه ذره مرد شدن بد نیست

گاهی یه خـُرده خورد شدن خوبه

 

از دختری بگم که دلش خون شد

از دختری که قاصد ِ بارون شد

دیوونه ای که عاشق ِ مجنون شد

از شهرمون که رفت … زمستون شد

 

رفت و یه عمر خاطره باقی موند

رفت و یه عمر خاطره واسم ساخت

شاید اگه به گریه می افتادی

روی تورو زمین نمی انداخت

 

می شد نذاشت عازم ِ رفتن شه

ای کاش زیر بار نمی رفتی

من پشت در به گریه می افتادم

تو از جلوش کنار نمی رفتی

 

کوهم ولی … دروغ چرا، خسته ام

ماهم ولی یه ماه ِ زمین گیرم

این بغض های تلخو تحمل کن

این آخرین نخه… بکشم، میرم!

 
از : امید روزبه

 

 

ادامه مطلب
+

نخستین نشست شعر کانون مطالعات بین المللی و فرهنگی دانشگاه تهران

با عنوان : جهان علیه خشونت و افراطی گری (ویو)

با حضور و شعرخوانی: گروس عبدالملکیان، افشین یداللهی، امید روزبه، و جمعی از سفرا و رایزنان فرهنگی کشورها

زمان: یکشنبه نوزدهم مهرماه نود و چهار (۹۴/۰۷/۱۹) – ساعت: ۱۶:۰۰ الی ۱۹:۰۰

مکان: تهران، میدان بهارستان، باغ موزه نگارستان

آسمون روى شهر افتاده

کوچه ها رختِ برف تن کردن

منو هیشکى نمیشناسه توى

کوچه اى که به اسمِ من کردن

 

رد پاهامو برف پُر کرده

انگارى توى میدونِ مینم

بعد ٨ سال … خونه رو دارم

با پلاکِ جدید می‌بینم

 

خونه اى که تا آسمون رفته

خونه اى که دیگه کلنگى نیست

خونه اى که چشامو تر کرده…

چش به راهِ یه مردِ جنگى نیست

 

بعد هش سال جنگ با مُردن

بعد هش سال بغضِ تحمیلى

یه جنازه م ولى نفس دارم

صورتم سُرخه اما با سیلی

 

اون کسى که تموم این هش سال

غم دوریش پشتمو خم کرد

تا منو دید زانواش شل شد

گره روسریشو محکم کرد

 

روزى که آب ریخت پشت سرم

توى چشماش چشمه ى غم بود

تو سرم این سوال میچرخه..

که بهم چند ماه محرم بود

 

توى لاک خودم فرو میرم

شاید از خوابِ زندگى پا شم

اما سخته برام تا ته عمر

که واسه دخترم عمو باشم

 

من یه چشمِ به خواب محکموم

یه اسیرِ پلاک گم کرده

من یه سربازِ بى پناهم که

باز باید به جنگ برگرده…

 

 

از : امید روزبه

 

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی