امروز :سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

روزگار من و مویش به پریشانی رفت

یک شب آرام رسید یک شب بارانی رفت

 

یک شب آمد من مجنون به جنون افتادم

دل دیوانه ی خود را به نگاهش دادم

 

چشم بستم دل مجنون پی لیلا برگشت

چشم بستم که دلم سمت تماشا برگشت

 

زلف یک خاطره در باد پریشان میرفت

دل دیوانه پی اش دست به دامان میرفت

 

میروم گریه کنم باز دمی را در خود

میروم غرق کنم کوه غمی را در خود

 

میروم باز میان همه ی رفتن ها

باز هم میروم از شهر تو اما تنها

 

داغ فرهاد به دل دارم و دلدارم نیست

دل گرفتار همان دل که گرفتارم نیست

 

یک نظر دیدم و یک عمر پی یک نظرم

من دیوانه به زنجیر تو دیوانه ترم

 

میروم گریه کنم باز دمی را در خود

میروم غرق کنم کوه غمی را در خود

 

میروم باز میان همه ی رفتن ها

باز هم میروم از شهر تو اما تنها

 

 

 

از : احمد امیرخلیلی

 

ادامه مطلب
+

من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن

از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن

 

از تو میخواهم خودت را مثل باران از بهار

از تو میخواهم قرار روزهای بیقرار

 

هیچکس در من جونم را به تو باور نکرد

هیچکس حال من دیوانه را بهتر نکرد

 

ای که از تو باز هم زلف پریشان خواستم

من برای شهر دلتنگی باران خواستم

 

من همانم که اگر مستم تویی در ساغرم

من از آنی که تو در من ساختی ویرانترم

 

من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن

از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن

 

 

از : احمد امیرخلیلی

 

ادامه مطلب
+

 

بگو! حاضرم زندگیمو بدم

بفهمم غم توو نگات از چیه

فقط خنده هات باشه توو زندگیم

واسه اینکه خوشبخت شم کافیه

 

بگو! تا سبک شی، بخندی برام

بگو! مرد ِ تو باورت می کنه

یه بغضی همیشه توو لبخندته

که هر روز زیباترت می کنه

 

می خوام تا غم توو نگاهت بره

تا دنیارو با خنده هات پر کنم

تو زیبایی اونقد که حتی یه روز

نمی شه غمت رو تصور کنم

 

بهم زندگی میده لبخند تو

مگه میشه به زندگی پل نزد

مگه می شه که تو بخندی ولی

به اعجاز لبخند تو زُل نزد

 

تو زیبایی مثل طلوع ِ یه صبح

تو زیبایی اندازه ی آسمون

همه خواهشم از تو اینه، فقط

همیشه همینطور زیبا بمون…

 

 

از : احمد امیرخلیلی

 

ادامه مطلب
+

به پات زندگیمم بریزم کمه

تو از هرچی توو زندگیمه سری

تورو آرزو کرده بودم ولی

تو از آرزوی منم بهتری

 

بهم حق بده هر چقدر دور شی

نتونم به تنهایی عادت کنم

همیشه به هرچی نزدیکته

به عطرت، به آینه ت حسادت کنم

 

یه لحظه نمیشه ازت دور شم

نفسهام همه با هوای توئه

چیکار کردی با این جهان که هنوز

رو هر جاده ای رد پای توئه

 

تو اونقدر بزرگی که حتی یه عمر

برای تو دوس داشتن من کمه

تا هستی خیالم از این راحته

یکی مثل تو این روزا پشتمه

 

برای تو با زندگی ساختم

وجود تو دنیای آرامشه

همین حسّه که از تمام جهان

منو سمت آغوش ِ تو می کِشه

 

 

 

از : احمد امیرخلیلی

ادامه مطلب
+

دروغه… دروغه… دروغه… دروغ

با نسلم چرا هیچکی رو راست نیست

برای سوالای نسلی که سوخت

جوابی به غیر از” خدا خواست”، نیست!

دروغه… دروغه… دروغه… دروغ

ببین این دیگه اوج بی رحمیه

یه عمری بپرسم، جوابم ولی

تو چیزی نگو! تو نمی فهمیه!!

با اینکه تو این قصه رو ساختی

ته قصه با من، فقط گوش کن

من از نسلتون ضربه خوردم، بشین

“زدی ضربتی، ضربتی نوش کن”

تو گفتی که من یوسف قصه ام

نگاهت ولی مثل یعقوب نیست

بیا حالمو از خود من بپرس

تو می گی که خوبه، ولی خوب نیست!

توو این قصه اصلاً عزیزی نبود

زلیخای این قصه زندونیه

لباسِ برادر تن گرگ بود

برادر همون دشمن خونیه 

توو این وضعیت من به چی دلخوشم؟

به نسلی که بدبختیاش ثابته؟

به نسلی که آب از سرش رد شده؟

به نسلی که می سوزه و ساکته؟

توو این وضعیت من به چی دلخوشم؟

نیازی به تعبیر و ایهام نیست

به نسلی که توو عشق ناکام هست؟

به نسلی که فک می کنه خام نیست؟!

به اینکه دروغارو چیدن یه وقت

مبادا حقیقت مشخص بشه؟

به تاریخ جعلی ِ توی کتاب

که هرهفته هم زیر ویرایشه…؟!!

نه حال سوالی، نه فکر جواب

به چی دلخوشی که خوشی می کنی؟

بیا ما خودی هارو دشمن نکن

به قرآن داری خودکشی می کنی!!!

با اینکه تو این قصه رو ساختی

ته قصه با من…فقط گوش کن

من از نسلتون ضربه خوردم،بشین

“زدی ضربتی، ضربتی نوش کن”…

از : احمد امیرخلیلی

ادامه مطلب
+
بوی جنازه، بوی خون میدی
بوی زمین، بوی جنون میدی
بیس ساله که از جنگ برگشتی
بیس ساله که هر روز جون میدی

من بچه تم می فهممت بابا!
با خون نمازاتو وضو کردی
خوندم وصیت نامَتو، واسم
روزای خوبی آرزو کردی...

از مدرسه برگشتم و دیدم
توو کوچمون روی زمین بودی
مردم بهت خندیدن! اما تو
توو معبرِ میدونِ مین بودی..

اینه همون روزای خوبی که
گفتی برامون هدیه آوردی؟
اینه جوابه هشت سالی که
واسش منو از خاطرت بردی؟

خوندم وصیت نامتو، گفتی:
وقتی که برگردی من آزادم
حالا برای نسخه های تو
توو نوبت امضای بنیادم!

دارم تقاصِ جنگو پس می دم
جنگی که می گفتی مقدس بود
ما هردومون قربانیِ جنگیم
بسه، برا هف پشتمون بس بود

انگار مردم یادشون رفته
از این همه تحقیر می ترسم
از اینکه نفرین شی برای جنگ
از بازیِ تقدیر می ترسم

من بچه تم، می فهمی حرفامو؟
تویِ جوونی مثلِ تو پیرم
بیس ساله بعد از جنگ، می جنگم
من حقتو از جنگ میگیرم..



از : احمد امیرخلیلی



ادامه مطلب
+

نمی خوام بذارم جداشی ازم

می دونم که این فرصت آخره

بهت پیله کردم بمونی ولی

تو میگی که پروانه شم بهتره

 

توو چشمام نگا کن ازم دور شو

که آرامشم توو نگاهِ توئه

منو روبرو کن با آینده ای

که رنگِ چشایِ سیاهِ توئه

 

بدون تو هر روز بی ارزشه

مهم نیس که سرنوشتم چیه

همین که جداشیم و راهی بشی

واسه اینکه نابود شم کافیه

 

تو بدجوری سرگرم رفتن شدی

حواسم به سرمای توو راهِته

همه فکر تو رفتنه، من هنوز

توو فکرم که بارونی همراهته؟

 

بشین آخرین خنده هامو ببین

ولی قبلِ بغضِ دوتامون برو

به آرامشِ آسمون دل نبند

هوا ابریه! قبل بارون برو…

 

 

از : احمد امیرخلیلی

 

 

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی