حنجره از نبودنت قصد خروش می کند
داد که می زند فقط پنجره گوش می کند
فکر نگاه و خنده ات توی همین اتاق ما
باز بلیط درد را پیش فروش می کند
کفش گلوی کوچه را سخت فشار می دهد
پای مرا قرار ما آبله پوش می کند
کاسب کهنه کار من ، باز بساط می کنی
جنس دلت به شهر ما خوب فروش می کند
عشق حراج می کنی ، قلب اجاره می دهی
نرخ خریدنت مرا خانه به دوش می کند
از : عمید صادقی نسب
امروز اگر سخت زمستانی ام ای خوب
وقت است که در خویش بسوزانی ام ای خوب
دیشب پس از آرامش تنهایی ام آمد
یک مرد ترک خورده به مهمانی ام ای خوب
آغوش کویری ترکهای دلش را
وا کرد به سوی دل بارانی ام ای خوب
حیف ، اوج ِ سلیمانی ِ خود را به زمین زد
قالیچه ی پا خورده ی انسانی ام ای خوب
انگشت تحیّر به دهان داشته ابلیس
یک عمر از اینگونه مسلمانی ام ای خوب
آخر به چه روئی به خجالت بنشینم
وقتی عرقی نیست به پیشانی ام ای خوب
من آمده ام دست به دامان دل تو
آتش بزن آنگونه که می دانی ام ای خوب
از : بهمن محمدزاده
- بهمن محمدزاده, شعر
- ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
شبی افتادم از چشمت به روی دستهای خویش
تحمل در کفم خشکید و افتادم به پای خویش
دلم می خواست بر خیزم ولی سنگینی چشمت
شبیه سنگلاخی می نشانیدم به جای خویش
نشستم گریه سر دادم ، به غیر از این چه می کردم ؟
خودم گر که عزاداری نمی کردم برای خویش
ترک می خوردم و خود را به خود پیوند می دادم
به امیدی که برخیزم دو باره با عصای خویش
و حالا من دوباره سخت بر پا مانده ام پیشت
تو اما سخت حیران مانده ای در ماجرای خویش :
نمی بینی و می خواهی مرا در آنطرف تر ها
نمی خواهی و می بینی مرا در دستهای خویش
از : بهمن محمدزاده
- بهمن محمدزاده, شعر
- ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
هنوز حرف می زنم ، هنوز راه می روم
به سمت جای خالیت ، به اشتباه می روم
هنوز هم به عکس تو سلام می کنم ولی
بدون هیچ پاسخی دوباره راه می روم
هنوز ماجرای ما سر زبان مردم است
به هر طرف که می روم ، پر اشک و آه می روم
تو نیستی هنوز من ، به یاد با تو بودنم
به کوچه می روم به این ، شکنجه گاه می روم
هـنــوز هــم بـرای تـو پـُـر از دلـیـل بـودنــم
همین که حرف می زنم ، همین که راه می روم
از : بهمن محمدزاده
- بهمن محمدزاده, شعر
- ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
شب که نسیم می وزد ، موی تو تاب می خورد
دست ردم دوباره بر سینه ی خواب می خورد
پیش دو چشم روشنت ماه به سجده می رود
آب سیاه می شود ، آئینه تاب می خورد
داشتنت نه آنچنان ساده که فکر می کنم
روی شناسنامه ام مُهر عذاب میخورد
پرسه و اشک و آه و غم ، طعنه و زخم دم به دم
دیدن تو برای من اینهمه آب می خورد
در عجبم از اینکه تو تیر به هر که می زنی
بر دلِ زخمیِ منِ خانه خراب می خورد
باز نسیم می وزد موی تو تاب می خورد
دست ردم دوباره بر سینه ی خواب می خورد
از : بهمن محمدزاده
- بهمن محمدزاده, شعر
- ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
این روزها که میگذرد، جور دیگرم
دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم
دیگر دلم برای تو پرپر نمیزند
دیگر کلاغ رفته به جلد کبوترم
دیگر خودم برای خودم شام میپزم
دیگر خودم برای خودم هدیه میخرم
دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم
دیگر بلد شدم که بهانه نیاورم
اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس
این روزها من اسم کسی را نمیبرم
این روزها شبیه «رضا»های سابقم
هر چند بدترم ولی از قبل بهترم
من شعر مینویسم و سیگار میکشم
تو دود میشوی و من از خواب میپرم
از : رضا کیاسالار
شادی همیشه سهم خودت غم غنیمت است
شادی اگر زیاد اگر کم غنیمت است
معشوق شعرهای کهن گرچه بی وفاست
گاهی خبر بگیرد از آدم غنیمت است
ای خنده ات شکوفه ی زیتون رودبار
خرمای چشم های تو در بم غنیمت است
چشمان تو غنائم جنگی ست بی گمان
با من کمی بجنگ که این هم غنیمت است
گل های سرخ آفت جان پرنده هاست
در گوشه ی قفس گل مریم غنیمت است
شیرین قصه را به کلاغان نمی دهند
یک چای تلخ با تو عزیزم غنیمت است
از : آرش پورعلیزاده
میروم شاید کمی حال شما بهتر شود
میگذارم با خیالت روزگارم سر شود
از چه میترسی برو دیوانگیهای مرا
آنچنان فریاد کن تا گوش عالم کر شود
میروم دیگر نمیخواهم برای هیچ کس
حالت غمگین چشمانم ملالآور شود
باید این بازندهی هر بار – جان عاشقم –
تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود
ماندنم بیهوده است امکان ندارد هیچ وقت
این منِ دیرینِ من یک آدم دیگر شود
از : شیرین خسروی
همیشه ی خدا تویی درون رنگهای زرد
به لحظه لحظه ها منم تلاقی نگاه و درد
و شایدم ترانه یی که مثل آه آمدی
ونرم مبتلا شدم درون یک هوای سرد
و انتظار میکشم میان ساحت غزل
که واژه یی شبیه تو به پا کند تب نبرد
چو گردباد آمدی و گفتی ای سقوط برگ
برای مبتلا شدن همیشه ی خدا بگرد
منم ستاره ای که در دهانه ی طلوع صبح
برای زنده بودنم کسی خدا خدا نکرد
و ضمّه ای که طرد شد در انتهای حادثه
به ناگهان فرو نشست به میم ابتدای مَرد
و لحظه یی بیا سکوت پس از گذشت سالها
سه نقطه بر لباس تو نشسته ام شبیه گَرد
از : جمال تیموری
دچار حادثه ها میشود دلم برگرد
دوباره بی تو رها میشود دلم برگرد
دوباره بی تو در این کفرهای تکراری
ببین چگونه خدا میشود دلم برگرد
از آن هوای پریدن از آن فضای قشنگ
پرنده باز جدا میشود دلم برگرد
تمام کوچه هیاهو تمام شهر شلوغ
و بوق و دود و صدا میشود دلم برگرد
درست مثل همان لحظه ها که میرفتی
دچار شب پره ها میشود دلم برگرد…
از : وبلاگ اشعار رویا
عاشقم ، ای ساقی ِ میخانه راهی ده مرا
سایه ی همّت اگر داری ، پناهی ده مرا
کاسه ی صبرم شکست ای دستگیر بی دلان
بهر ِ تسکین ِ غمم ، جانسوز آهی ده مرا
حال کز دستم نیاید کار خیری بهر خلق
درخور ِ دریای ِ بخشایش ، گناهی ده مرا
تا در این ظلمت سرا از گمرهی آیم بـُرون
جلوه گر در آسمان ِ بخت ، ماهی ده مرا
خار ِ غم در این چمن ، بشکسته صدها بر دلم
باغبانا گل نمی خواهم ، گیاهی ده مرا
تا رهم از دست ِ افسونکار ِ یارانِ حسود
خوابگه چندی به عزلتگاه ِ چاهی ده مرا
محفل نخوت فروشان را به خودخواهان ببخش
در کنار باده نوشان ، جایگاهی ده مرا
از : معینی کرمانشاهی
- شعر, معینی کرمانشاهی
- ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
این داغ تازه ایست بر آن کهنه داغ ها
بالا بلند! رفتی از این کوچه باغ ها
سینه به سینه داغ نهادیم روی داغ
کوچه به کوچه پر شد از این اتفاق ها
وقتی نگاه می کنم از جای جای شهر
داغ تو روشن است به جای چراغ ها
پایان قصه ها همه تلخ است بعد از این
گم می کنند خانه ی خود را کلاغ ها …
وقتی بهار می رسد از راه ، آه …! آه …!
جایت چه خالی است در این کوچه باغ ها
آه ای چنار پیر در این فصل یخ زده
گل از گلت شکفت ، ولی در اجاق ها !
از : جواد زهتاب