امروز اگر سخت زمستانی ام ای خوب
وقت است که در خویش بسوزانی ام ای خوب
دیشب پس از آرامش تنهایی ام آمد
یک مرد ترک خورده به مهمانی ام ای خوب
آغوش کویری ترکهای دلش را
وا کرد به سوی دل بارانی ام ای خوب
حیف ، اوج ِ سلیمانی ِ خود را به زمین زد
قالیچه ی پا خورده ی انسانی ام ای خوب
انگشت تحیّر به دهان داشته ابلیس
یک عمر از اینگونه مسلمانی ام ای خوب
آخر به چه روئی به خجالت بنشینم
وقتی عرقی نیست به پیشانی ام ای خوب
من آمده ام دست به دامان دل تو
آتش بزن آنگونه که می دانی ام ای خوب
از : بهمن محمدزاده