امروز :پنج شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

نگاهی به زندگی و آثار امیل زولا

بیست رمان روگُن

 

آروین آبدرم – امیل زولا ، در سال ۱۸۴۰ از پدری ایتالیایی و مادری فرانسوی در پاریس به دنیا آمد. دوران کودکی را به‌واسطه شغل پدر در شهر کوچک آکس سپری کرد. در سن هفت سالگی پدر را از دست داد و از آن پس تحصیل را در مدارس شبانه‌روزی و تنها دبیرستان‌ شهر پی گرفت. این رخداد باعث آشنایی او با پل سزان، نقاشِ بعدها مشهور فرانسوی شد. مرگ پدر علاوه‌بر آسیب‌های روانی، خانواده را به ورطه تنگدستی و فقر کشاند و موجبات سفر دائمی آن‌ها را به پاریس فراهم کرد. امیل، پس از پایان دبیرستان، چندبار در امتحان ورودیه کالج رد شد و همین شکست او را از ادامه تحصیل باز داشت. دو سال بعد را بی‌وقفه در جستجوی کار گذراند و از آنجا که توفیقی نیافت، فقر را با گوشت و پوست خود احساس کرد. این موضوع بعدها به یکی از کلیدی‌ترین موتیف‌های آثار او بدل شد.شروع کار حرفه‌ای زولا با تمایل شدید او به جنبش رمانتیسم و سردمداران آن (هوگو، لامارتین و نووالیس) همراه بود. اولین کتاب او، «داستان‌های نینون» (۱۸۶۴)، دربرگیرنده گوشه‌هایی از زندگی او بود که با منظری غنایی و احساسی روایت می‌شد. تأثیر رمانتیسم به همان سرعتی که او را درنوردیده بود رنگ باخت و او را متوجه استادان جدیدی چون «بالزاک» و «استاندال» کرد. نتیجه این چرخش بزرگ دو رمان «اعتراف کلود» و «اسرار مارسی» بود.

در همین زمان خواندن کتاب «مقدمه‌ای بر طب تجربی» اثر «کلود برنارد» افق جدیدی پیش روی زولا گشود و او را به فکر نوشتن نوع متفاوتی از رمان انداخت. به‌این‌ترتیب او شروع به خلق آثاری کرد که بعدها با عنوان رمان تجربی از آن یاد می‌شد. اولین اثر او در این مرحله رمان معروف «ترزا راکین» بود که موفقیتی باورنکردنی برای زولا به‌بار آورد چنان‌که چند اقتباس تئاتری از آن پیاپی به روی صحنه رفت. خوش‌اقبالی ترزا راکین، زولا را بر این داشت که از این پس آثار خود را بر طبق یک الگوی نظام‌مند منتشر کند. بنابراین، تمام وقت و تمرکز خود را متوجه بنیان‌کردن اصولی کرد که از طریق آن می‌شد شخصیت‌ها و رویدادهای رمان را به‌نحوی علمی و آزمایشگاهی پروراند. زولا برای رسیدن به این هدف بر مشاهده، ثبت و ضبط و تجزیه و تحلیل عمیق حالات انسانی، توجه به امر وراثت و کنکاش در شرایط محیطی و اجتماعی و اقتصادی تأکید داشت. بنابراین، برای رسیدن به نتیجه مطلوب بر آن شد که همه کارهای بعدی خود را در مجموعه‌ای عظیم و مدون گرد آورد و چنین نیز کرد. ثمره دوران میانسالی او نوشتن مجموعه‌ای بود با نام Rougon Macquart (یا تاریخ طبیعی و اجتماعی یک خاندان در زمان امپراتوری دوم) که در کل شامل ۲۰ رمان بود که یکی پس از دیگری منتشر می‌شد.

زولا در اولین رمان از این مجموعه (دارایی خاندان روگُن)، مانیفست بوطیقای خود را که بعدها به یکی از اصلی‌ترین مراجع ناتورالیسم تبدیل شد مطرح می‌کند و به نقش وراثت در شادکامی یا ناکامی نسل‌های آینده می‌پردازد. رمان دوم (La Curée) به فساد حکومت حاکم و لایه‌های درهم تنیده قدرت در سطح جامعه حمله می‌کند. سومین رمان این مجموعه (Le Ventre de Paris) در مورد شرایط نابرابر اقتصادی و خرد شدن طبقه متوسط در برابر اشراف‌زادگان ثروتمند فرانسوی است. در رمان چهارم (فتح پلاسان) که در شهر خیالی پلاسان رخ می‌دهد، زولا به مناسبات خاص حکومت‌داری و تأثیر روحانیان فاسد بر حکومت و به طریق اولی بر جامعه می‌پردازد. در پنجمین کار از این مجموعه (فقدان پدر موره) زولا دوباره به سراغ تأثیر روحانیان و فساد ناشی از قدرت آن‌ها می‌رود و این‌بار رمان را حول شخصیت عجیب و نامفهوم روحانی سرژ موره استوار می‌کند. عنوان رمان بعدی زولا (Son Excellence Eugène Rougon) است که به بررسی ساختار سیاسی و تأثیر آن بر روابط خویشاندی در بالاترین سطوح جامعه معطوف می‌شود. رمان هفتم (L’Assommoir) در میان کل آثار زولا اثر یگانه‌ای است؛ از آن رو که او را برای اولین‌بار از زیر سایه سنگین بالزاک و دیگر نویسندگان بزرگ فرانسه خارج کرد. L’Assommoir روایت فروپاشی اعتقادی و جسمی (رواج اعتیاد به الکل در طبقه فرودست) طبقه کارگر فرانسه در اوج اشرافی‌گری آن کشور است. در اثر هشتم (برگی از کتاب عشق)، امیل زولا با جزئی‌نگری خاصی پرده از مکانیسم روابط احساسی در طبقه بورژوا برمی‌اندازد. نانا، عنوان نهمین رمان و یکی از مشهورترین آثار زولاست. نانا، شرح زندگی یک روسپی‌ است که به‌علت خصوصیات عجیب حرفه‌اش در دوران امپراتوری دوم به ارج و منزلتی دوگانه دست می‌یابد، از یک‌سو مجال حضور در جمع‌های اشراف و بزرگان را پیدا می‌کند و از سویی دیگر داغ بدنامی و رسوایی را بر پیشانی می‌بیند. زولا در این کار جامعه‌ای پر زرق‌وبرق اما تباه‌شده را به استادی تصویر می‌کند. (Pot-Bouille) دهمین رمان از مجموعه زولا همچون بسیاری دیگر از آثار او زندگی و آداب رایج طبقه بورژوا را هدف قرار می‌دهد. رمان بعدی از این مجموعه (Au Bonheur des Dames) به مناسبات اقتصادی نوین و تأثیر آن بر سطوح مختلف جامعه می‌پردازد. دوازدهمین اثر زولا (La joie de vivre) به رابطه دختر و پسری جوان می‌پردازد که بیم و امید زیستن آن‌ها را به‌طور دائم به یک نزدیک و از هم دور می‌سازد. اگر از هر نویسنده‌ای تنها یک اثر جاودانه بماند در مورد زولا این اثر بی‌تردید (ژرمینال) خواهد بود، سیزدهمین و البته خوش‌یمن‌ترین رمان این مجموعه. ژرمینال روایت طغیان معدنچیانی است که بر علیه استثمار اربابان می‌شورند و به اعتصابی طولانی‌مدت دست می‌زنند اما در نتیجه فشار فقر اعتصاب را می‌شکنند و دوباره به ظلمت معدن بازمی‌گردند، ژرمینال در به تصویرکشیدن زیستن لایه زیرین جامعه یکی از موفق‌ترین نمونه‌ها در قرن ۱۹ است. (شاهکار) عنوان چهاردمین اثر زولا به نقش هنرمندان و زندگی وهم‌گونه آن‌ها می‌تازد، این رمان محل مناقشه بسیاری شد تا جایی‌که پل سزان که تصویر خود را در قهرمان رمان می‌دید به موضع‌گیری علیه آن پرداخت. اثر پانزدهم این مجموعه (زمین) به زندگی روستاییان به‌ظاهر ساده‌ای می‌پردازد که در شرایط سخت از جنایت و کشتار ابایی ندارند. کار بعدی (رؤیا) اثری بود لطیف که در آن زولا نهایت تلاشش را انجام داد که سختی و خشونت رمان پیشین را خنثی کند. هفدهمین اثر این مجموعه (انسان وحشی) هجویه‌ای است که در آن زولا نظام اجتماعی فرانسه و روابط جاری در آن را به باد انتقاد می‌گیرد. (پول) هجدمین اثر مجموعه، باز هم به مناسبات مالی و اقتصادی و امکان جدید آن زمان یعنی بورس و تأثیر آن در فروپاشی روانی جامعه می‌پردازد. نوزدهمین اثر را زولا با عنوان (افتضاح) انتشار داد و در آن به رویدادهای سیاسی در دوران ناپلئون سوم و تأثیرات جنگ فرانسه و پروس پرداخت. در آخرین اثر این مجموعه (دکتر پاسکال)، زولا دوباره روی نظریات قدیمی خود پافشاری کرد و بحث وراثت را دستمایه خلق این اثر قرار داد.

با اتمام آخرین رمان، زولا طرحی برای نوشتن مجموعه‌ای دیگر درباره سه شهر ریخت: لندن، رم و پاریس. مجموعه‌ای که اصلاً زحمت نگارش آن با مجموعه پیشین قابل مقایسه نبود.

زولا در اواخر عمر وارد یک جنجال سیاسی هم شد. جنجالی که در رابطه با افسری به نام آلفرد دریفوس شکل گرفت و باعث شد که زولا متن مشهور «من متهم می‌کنم» را منتشر کند. پس از این رویداد و اعاده حیثیت از دریفوس و همین‌طور زولا، او به فکر نوشتن مجموعه‌ای دیگر افتاد که با مرگش عملاً ناتمام ماند. مجموعه‌ای بر اساس اناجیل اربعه که فقط سه قسمت از آن منتشر شد.

امیل زولا در تاریخ ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۲ به دلیل خفگی بر اثر مسمویت مونوکسید کربن درگذشت.

 

منبع: انجمن رمان ۵۱

ادامه مطلب
+

گروس عبدالملکیان
بخش نخست / منتشر شده در روزنامه «شرق» ۱۱ آذر ۱۳۹۲

شعر ساده - گروس عبدالملکیان

داوری درباره‌ی یک مقوله به‌طور معمول از دو زاویه‌ی استدلالی یا ارزشی شکل می‌گیرد. هدف بخش نخست این مقاله‌ی پیوسته آن است که به روشی استدلالی نشان ‌دهد به لحاظ ماهوی، مقوله‌ای به نام شعر ساده نمی‌تواند وجود داشته باشد، مگر آنکه از منظری ارزش‌گذارانه از عبارتِ  «شعر ساده یا ساده‌نویسی در شعر» استفاده شود. سپس از ساختمان بخش ابتدایی این متن دری گشوده می‌شود به زیبایی‌شناسی ترس در حوزه‌ی ساختار که صیرورت آن در اندام متن تبیین می‌شود.

در تبارشناسی این موضوع (شعر ساده) می‌توان به جستارهایی اشاره کرد که در دوره‌های متقدم نقد ادبی غرب توسط نئوکلاسیک‌هایی چون پیوریتن و ویلیام ایمز یا  پیشارمانتیک‌هایی چون شیلر – البته در اشکالی متفاوت – مطرح شده است. در تاریخ دوردست ادبیات ایران نیز چهره‌هایی چون عنصرالمعالی و دیگران اشاراتی به این مطلب داشته‌اند. در سال‌های اخیر و از حدود نیمه‌ی دوم دهه‌ی هشتاد، بعضی نقدهای نظری و عملی در مباحثی پراکنده سعی کرده‌اند با استفاده از برخی استدلال‌ها، چارچوبی برای شعر ساده‌نویس تعریف کنند و به تائید یا نفی‌ِ ارزش‌گذارانه‌ی این نوع از شعر بپردازند. اما این چارچوب غالباً نسبت به آنچه قرار است در ذیل خود جای دهد جامع و مانع نیست، چه رسد به آنکه زمینه‌ای منطقی برای تحلیل‌های بعدی فراهم آورد.

 

سقراط در آغاز دیالوگِ معروف خطابه‌ی دفاعی(apology)، اثر افلاطون، در دفاع از خود، سخنان کسانی که او را به کفر و منحرف کردن جوانان متهم کرده‌اند، ترغیب‌کننده و تاثیرگذار ولی خالی از حقیقت می‌داند. یعنی خواسته یا ناخواسته، مقوله‌ی بلاغت را از محتوای زبان تفکیک می‌کند. این نگرش در نهایت به جدا شدن دو وجه اندیشگی و رتوریکِ (بلاغی) زبان می‌انجامد. دیدگاهی که در بسیاری از دوره‌های تاریخ تطور نظریه‌ی ادبی غرب مورد استفاده یا توجه بوده است. و حتی اگر در بدنه‌ی شعر که ماهیتِ آن نسبت مستحکمی با تخیل و ترکیب دارد، بحث از وضعیت جداناشدنیِ این دو وجهِ زبان باشد، در حوزه‌های ن‍ظ‍ری – در تائید یا نقد این دوگانی (اندیشگی/ رتوریک)–  غالباً این تفکیک مورد نظر قرار گرفته است. چرا که اساساً عرصه‌ی تخیل از طریق ترکیب، و دانشِ تحلیلی و نظری از طریق تفکیک و تمییز عمل می‌کند. و عملکرد تجزیه عناصر زبان به این دوگانی بصورتی مستقیم یا انضمامی در تمامی جریان‌های اصالت خرد، اصالت تجربه، اصالت شناخت و… مشهود است. حتی در مباحث تحلیلی بسیاری از متفکران پُست مدرن نیز که وجه رتوریک را با ویژگی‌های تصویری، استعاری و موسیقیایی‌اش، بدنه‌ی اصلی زبان می‌دانند، حضور این دو شاخه قابل مشاهده است. «برای مثال اندیشمندان پُست مدرن به اشکال گوناگون وجه دانشی زبان را زیرمجموعه‌ای از وجه رتوریک آن دانسته‌اند. یعنی وجه دانشی را مدلول بخش زبان‌آورانه‌ی زبان می‌دانند. این متفکران با تمرکز بر علت غایی زبان بر این عقیده‌اند هدف هر کنش رسیدن به مقصودی‌ست و توفیقِ کُنشگر در هر کنش گفتاری، ترغیب مخاطب در انجام کاری‌ست که مورد نظر کنشگر است.»۱ وجه مشترک همه‌ی کنش‌ها موفقیت کنشگر در رسیدن به هدف خود است و اینکه شنونده چگونه متقاعد می‌شود، مسئله‌ای‌ست فرعی. یعنی اگر در طول تاریخ اندیشه، فلاسفه از طریق قدرت وجه دانشی به اقناع مخاطب پرداخته‌اند، این امر می‌تواند از زاویه‌ی تواناییِ بخش رتوریک زبان نیز اتفاق بیفتد. به هر طریق آنچه از این مقدمه برمی‌آید این است که انواع نگرش‌های ادبی، در عمل، به دو وجه اندیشگی و رتوریک زبان معترف‌اند و غالباً نقطه‌ی افتراق آن‌ها در نقش و نوع پیوند این وجوه با یکدیگر است. و همواره در حوزه‌ی نقد یک اثر ادبی تجزیه‌ای زبانی رخ داده است تا کیفیت ترکیب عناصر بررسی شود.

 

این دیدگاه تفکیکی، در آغاز دستمایه‌ی یکی از گرایش‌های نقد سنتی ادبیات غرب قرار گرفت و شاخه‌ی نقد بلاغی را شکل داد. در ادامه نشان خواهم داد که بسیاری از متون پدید آمده در باب نقد ساده‌نویسی در ایرانِ دهه‌ی هشتاد، به علت کم‌توجهی به مقوله‌ی فرم در آثار جدی این نوع، نسبتی هرچند کمرنگ با این گرایش سنتی در نقد برقرار می‌کنند. چراکه ماهیت تمرکز انتقادی آنها، به شکلی ناخواسته غالباً بر بررسی اتفاقاتِ زبانی در ساختارهای افقی یا ساختمان محدود بندها قرار گرفته است.

 

شیوه‌ی انتقادی نقد بلاغی تاکید بر جزئیات به بهای نادیده‌گرفتن کلیات است و برای ناقدان بلاغی، داوری درباره‌ی کلیت اثر مسئله‌ی اصلی شمرده نمی‌شود. یعنی غالباً به تحلیل‌های زیبا‌شناسانه در ساختارهای افقی و واکاوی صناعات در بازه‌های محدود بسنده می‌کنند. اما در شاخه‌های بعدی نقد ادبی غرب، مسئله‌ی رابطه‌ی ساختارها و در نهایت مقوله‌ی فرم درونیِ خودساخته در اثر به اشکال متنوع و با جهان‌های زیبا‌شناسانه‌ی متفاوت موردتوجه قرار می‌گیرد. برای نمونه رمانتیست‌ها در بحث اندام‌وارگی، سمبولیست‌هایی چون والری با طرح «رابطه‌ی کلی- پنهانِ سطرهای منفرد»۲ و مدرنیست‌هایی مثل ریچاردز با حفظ کثرت سطرها در عین وحدت  به چالش‌های گوناگونی در حوزه‌ی فرم می‌پردازند.

 

بنابراین اگر برای پیشبرد بحث و شفافیت بیشتر آنچه قرار است مورد تحلیل واقع شود – ضمن درنظرداشتن این موضوع که اساس دیدگاه‌های متنوع به مقوله‌ی زبان در دو شاخه‌ی افلاطونی و ارسطویی جای می‌گیرند۳ و ضمن توجه به این امر که اصولاً مکاتب ادبی با ریشه‌هایی که در دو مکتب کلاسیک یا رمانتیک دارند به وجه اندیشگی و استعاری زبان از دو منظر تفکیک‌شده و پیوسته نظر دارند-  ‌فرض را بر جداسازی لایه‌های زبان قرار دهیم، می‌بایست با تزریق فرم‌ درونی به وجوه صوری و تخیلی زبان، وجه رتوریک (زبان‌آورانه) را در معنایی جدید به عنوان عرضیات اجرایی ایده‌ی دانشی زبان قلمداد کنیم و بر این اساس تقسیم‌بندی زیر را قائل شویم.

 

زبان متشکل از دو وجه اندیشگی و رتوریک است که در تقسیم‌بندی دقیق‌تر، وجه رتوریک نیز، خود به دو شاخه‌ی عناصر صوری و عناصر تخیل تفکیک می‌شود. حوزه‌ی صوریِ زبان شامل مقولاتی چون موسیقی، روابط ساختار نحوی، بازی‌های لفظی و… است. و چنانکه واضح است عناصر تخیل نیز متشکل از آرایه‌هایی مثل استعاره، کنایه، تشخیص و… می‌باشد. و البته فرم که در وجه رتوریک شکل می‌گیرد، از پاره‌ای جهات متعلق به وجه صوری‌ است و در پاره‌ای دیگر به حوزه‌ی تخیل تعلق دارد.

 

حال اگر بر اساس نظام استدلال استقرایی۴  عمل کنیم، مشاهده می­شود غالب آثاری که در دهه‌ی گذشته ذیل عنوان شعر ساده از آنها نام برده شده است، شعرهایی بوده‌اند که کمتر از مولفه‌هایی چون بازی‌های صوریِ زبان، حذف فعل، کارکردهای دوگانه افعال، تداعی‌های موسیقیایی و زبانی، آشنایی‌زدایی در ساختارهای نحوی،… و بعضی عناصر محدود تخیل استفاده کرده‌اند. واضح است که غالب این مولفه‌ها بر اساس تقسیم‌بندی لایه‌های زبان متعلق به بُعد صوری‌اند.

 

با تامل بیشتر بر این وضعیت، این پرسش پیش می‌آید که اساساً کدامیک از انواع زیر را باید شعر ساده نامید؟

شعری که در استفاده از ظرفیت‌های صوری زبان، برخوردی ساده را در پیش گرفته اما تخیلی اتفاق‌برانگیز و فلسفه‌ای تاثیرگذار دارد؟ شعری که بُعد صوری‌اش پیچیده است اما در تخیل و وجه اندیشگی حرفی برای گفتن نداشته و در وضعیتی مبتذل به سر می‌برد؟ شعری که در حوزه‌ی تخیل از مولفه‌هایی تاثیرگذار استفاده کرده اما در دو وجه دیگر راه به جایی نبرده است؟

 

در پاسخ به این پرسش باید گفت: اساساً‌ هیچ‌کدام.

بر اساس همان نظام استقرایی مشهود است شعری که در سال‌های اخیر با عنوان شعر ساده از آن نام برده شده، متعلق به گونه‌ی اول است. اگر وجه اندیشگی راA ، وجه تخیل را  Bو وجه صوری زبان را  Cنام‌گذاری کنیم، غیر منطقی است اثری که بیشتر انرژی خود را صرفA  وB  کرده است و کمتر از ظرفیت‌های C استفاده نموده را شعر ساده‌نویس قلمداد کنیم. چرا که گفتار و نوشتار اموری است معطوف به زبان و زبان مقوله‌ای است متشکل از هر سه بعد A،B   وC  . یعنی در حالت دیگر هم اگر اثری توجهی کمتر به  Aداشته باشد و انرژی خود را در ابعادB  وC  خرج کند، نمی‌تواند ساده‌نویس قلمداد شود. یا از زاویه‌ای دیگر، اگر شعری را که بیشتر انرژی خود را از عناصر وجه دانشی و تخیل زبان گرفته است و از بازی‌های زبانی بُعد صوری کمتر استفاده می‌کند، به اشتباه ساده‌نویس بنامیم، می‌توان همه‌‌ی شعرهایی را که از بازی‌های زبانیِ پیچیده استفاده کرده‌اند اما مثلاً در حوزه‌ی محتوا کم اتفاق بوده‌اند نیز ساده‌نویس نام‌گذاری کرد.

 

نکته‌ی مهم دیگر آنکه بسیاری از آثاری که از آنها به عنوان شعر ساده‌نویس نام‌برده شده، و غالباً شاهدمثال‌های مقاله‌های انتقادی بوده‌اند، نوشته‌هایی هستند که نه تنها در بعد صوری زبان کم اتفاق بوده،‌ بلکه در ابعاد تخیل و اندیشه نیز اتفاقی برای عرضه نداشته‌اند. پس اساساً بهتر بود که این آثار از ابتدا در جایی خارج از مقوله‌ی شعر بررسی می‌شدند. در واقع ورودِ این قبیل آثار به عرصه‌ی انتقادی شعر، بیهوده آب را گل‌آلود و چهره‌ی واقعی جریان “شعر ساده در بعد صوری زبان” را مخدوش کرده است. به این ترتیب مرزهای روشن این گونه‌ی شعری از بین‌ رفته و زمینه‌‌های منطقی انتقاد نیز از اعتبار افتاده است.

 

در واقع، جریانی که در سال‌های اخیر با عنوان ناقص و اشتباه ساده‌نویسی نام‌گذاری شده است، اگر هم قرار باشد عنوانی از این منظر داشته باشد می‌بایست ساده‌نویسی در بعد صوری زبان نامیده شود. و لابد با همین رویکرد باید شعرهای جریان دیگری را که در حوزه‌ی عناصر تخیل کم اتفاق است ساده‌نویسی در بعد تخیل زبان نامید و مثلا نمونه­های دیگر را ساده در وجه اندیشه!!!…که به هر حال جای تامل دارد!!!

 

اگر بپذیریم که مقوله‌ی فرم در چالش‌های پس از رمانتیسیسم مسئله‌ای مدرن است، می‌توان نشان داد که اتفاقاً بسیاری از شعرهای جدی جریان مورد بحث، اساساً از منظر نقد سنتی ساده‌نویس قلمداد شده‌اند. یعنی از نگاهی که نسبت به فرم درونی اثر به عنوان یکی از ابعاد صوری- تخیلی زبان کم توجه است. در نظر بگیرید شعری در سطر ۱  از اتفاق ویژه‌ای در بعد صوری زبان استفاده نکرده است و همچنین در سطرهای ۲ ، ۳  و…  یعنی شعری که در ساختارهای افقی تمهیدات صوری کمتری به کار برده است. اما واضح است که در بسیاری اوقات اتفاق در رابطه‌ی میان دو سطر یا ساختارِ دو بند یا… شکل می‌گیرد. یعنی در همان مثال، دو سطر ساده‌نویس ۳ و ۴ می‌توانند رابطه‌ی بسیار پیچیده‌ای باهم برقرار کنند. یا سپیدخوانی میان دو ساختار ساده‌نویس می‌تواند موقعیتی پیچیده و اتفاق‌برانگیز را بوجود آورد. در این مدل، پیچیدگی‌ها در رابطه‌های درون فرمی‌ یا عمودی‌ست که شکل می‌گیرد نه در ساختارهای افقی یا محدودِ بندها. حال آنکه به طور معمول این‌گونه شعر‌ها نیز با همان چوب بیرون آمده از آب‌های گل‌آلود نواخته شده‌اند. این مسئله نشانگر کم‌توجهیِ برخی رفتارهای انتقادی به فرمِ شعرهای جدیِ این جریان و نادیده گرفتن این واقعیت است که بخش عمده‌ای از بدنه‌ی فرم در نمونه‌های مذکور، در بسیاری اوقات متعلق به بعد صوری زبان است. یعنی اگر اثری در ساختارهای افقی، ساده‌نویس هم باشد می‌تواند در ساختارهای عمودی و یا فرم کار موقعیتی پیچیده و ابهام‌هایی شاعرانه را رقم بزند. در نمونه‌های بسیاری از آثار شعری مدرن جهان، مخاطب ابتدا با سطرهایی مواجه می‌شود که در موقعیت منفرد خود ساده‌اند و یا اشیاء و مولفه‌های موجود در اجزای متن با نگرش محدود در یک بازه‌ی ساختاری از خودِ ساده‌ی اشیاء فراتر نمی‌روند. اما به محض آنکه فرم تکامل می‌یابد، اشیاء موقعیتی استعاری پیدا می‌کنند، از خود فراتر می‌روند، لایه‌های دیگر شکل می‌گیرد و شعری که در اجزا و سطرها ساده بود، ناگهان به پیچیدگی و افزایش فضای کشف در لایه‌های بعد می‌غلتد. به قول هارلند گاهی شعر، انداختن سنگی کوچک در آب است که دایره‌هایی در اطرافش گسترده می‌شود و لایه‌هایی بر لایه‌های دیگر می‌افزاید.

 

به هر صورت اگر مراد از پیچیدگی و سهل‌الوصول نبودن اثر، تعمیق، گسترش فضاهای تأویلی، افزودن بر لایه‌های اکتشافی و ایجادِ ابهام و سایه‌های فرابَرنده در شعر باشد؛ فارغ از متن تالیف شده‌ی یک اثر، ظرفیت‌های چشمگیری در ساختمان عمودی و در فضاهای خالیِ میانِ سطرها وجود دارد که سپیدخوانی در معنای معمولش تنها شکلی تقلیل‌یافته از آنرا شامل می‌شود. و اتفاقاً جدا از دلایلی که پیش از این اشاره شد، یکی از علل عمده، همین فضاهای خالی هستند که از منظر همنشینی و تدوین می‌توانند از سطرهای به ظاهر ساده، مآلاً  ساختمانِ فرمیِ عمیق و پیچیده‌ای را پدید آورند. شاید برخی آثار شیمبورسکا (از نمونه‌های خارجی) یا بعضی شعرهای شهرام شیدایی، عباس صفاری و… (از ادبیات داخلی) بتوانند نمونه‌های مناسبی در تجسم این بحث باشند. از این نقطه به بعد فارغ از آنکه در قسمت بعدی مقاله و به مناسبتی که تبیین خواهد شد، مصداق­هایی در راستای عینی کردن آنچه تاکنون گذشت،از شاعران نامبرده خواهم آورد، به یکی از مقولاتی که ب ه­طور کلی در شعر و به طور خاص در فر م­شعرهای سهل­ وممتنع قابل تامل است،یعنی همان فضاهای خالیِ میان سطرها خواهم پرداخت و اگر موفق شوم تاملی را در باب یکی از کارکردهای روانیِ آن،به عنوان یک نقطه‌­ی شروع ایجاد خواهم کرد.

 

   این سفیدی‌های پدیدآمده در میان سطرها و ساختارِ بندها، این سکوت‌های سرشار از صدا، به تعبیری مرگ‌های درون فرمی‌اند. از آنجا که مرزهای زندگی همان مرزهای مرگ‌اند، از آنجا که اگر تکلیف شکل و ماهیت مرگ روشن بود، به تبع آن تکلیف شکل و ماهیت زندگی نیز روشن می‌شد، از آنجا که زندگی خود را در تمایز با مرگ تثبیت می‌کند و از آنجا که مرزهای این تمایز نامعلوم است، تکلیف هر دو نیز نامعلوم و تاویل‌پذیر بر جای مانده است. «قابل توجه است که مدلول جایی درک می‌شود که تاویل گردد. یک تاویلِ مشخص، مدلول را از موارد دیگر متمایز می‌کند، اما خود با همین موارد متمایز شناخته می‌شود.»۵ یعنی نشانه را وضعیت متمایز نشانه‌های اطراف توضیح می‌دهند. کاری که قرار است مرگ در اطراف زندگی انجام دهد اما با رفتار جادوگری در حرکت، حضور مرزها و روابطی را که موجود است، پنهان می‌کند. بنابراین سفیدی‌ها نیز به عنوان مرگ­هایی درون­فرمی و دال‌هایی در حرکت، می­توانند تاثیر بسزایی در پیدایشِ عمق، پیچیدگی و تاویل‌پذیری ایفا کنند و حتی زمینه‌های حسی کاملاً متفاوتی را در جهت تاثیرپذیری مخاطب فراهم ‌آورند..

 

«اینگاردن در کتاب «شناختِ اثر ادبی»، پیرامون ادبیات داستانی و ماهیت شکل‌گیری نقاط سفید و خالی در متن به این بحث می‌پردازد که دنیای داستانی حاوی «نقطه‌های قطعیت‌نیافته» است. یک سوژه‌ی داستانی دارای کیفیاتِ معدودی است که مستلزم پُر کردن یا به تعبیر اینگاردن «انضمامی‌کردن» اند. به نظر می‌آید که پر کردن عمدتاً تطابقِ آن با دنیای واقعی است: مثلاً ممکن است به ما گفته نشود که یک آدم داستانی، بلند قد یا کوتاه قامت است، بور یا سیه‌چرده است و ما می‌توانیم این تعیّنات و صفات را در عالم خیال به آنها بیافزاییم. مثالی که خود اینگاردن آورده، از رمان «جانِ شیفته»‌ی رومن رولان است. این رمان خیابان‌های مختلف پاریس را با صداها و دیدنی‌هایشان معرفی کرده است. فقط کسی می‌تواند آنها را در واقعیتِ انضمامی‌شان تصور کند که پاریس را دیده باشد. کسی که هرگز به پاریس نرفته است، ناچار نقطه‌های خالی را با استفاده از تجربه‌ی احتمالاً بسیار متفاوتِ خیابان‌های شهرهای دیگر پر خواهد کرد.»۶

 

در شرح تعین و تفاوت بحثم درباره‌ی سفیدی‌های ساختاری یا مرگ‌های فرمی، با مبحثِ نقاط خالی اینگاردن ذکر دو نکته لازم است. اول آنکه متن اینگاردن ناظر بر ماهیت روایی داستان است و هستیِ خود را از تفاوت دو گونه‌ی زمانِ متوالیِ واقعی و وضعیت پاره‌پاره‌ی زمانِ بازنمایی شده در داستان می‌گیرد. حال آنکه بحث من در این مقاله مختص شعر است. و روشن است که بسیاری از شعرها رابطه‌ای با زمان ندارند و در موقعیتی بی‌زمان رخ می‌دهند. هرچند در موقعیت بی‌زمان نیز بحث اینگاردن همچنان تا حدودی مصداق دارد اما تفاوت این دو ماجرا در شرح نکته‌ی دوم روشن می‌شود. شعر، غالباً همنشینی پاره‌پاره‌های تعین‌یافته‌ی زمانی نیست. گرچه می‌تواند در موقعیت‌هایی عینی از زمان بهره گیرد اما همچنان قادر است در پاره‌هایی ذهنی و انتزاعی یا در آمیختگی‌هایی عینی – انتزاعی، خارج از زمان به حیات زبانی خود ادامه دهد. بنابراین پر کردنِ بازه‌های خالی و سفیدِ میان بندهای شعر نیز می‌تواند به تناسب سایر ساختارها از هر سه جنسِ “عینی”، “عینی/ انتزاعی” و”انتزاعی” متشکل شود. از این‌رو، وضعیت‌های انضمامی اینگاردن در لایه‌ی تخیل و در حضور متعین متن شکل می‌گیرند اما سفیدی‌های ساختاری در شعر می‌توانند از جنس فلسفه‌ی زبان، حوزه‌ی تخیل یا عناصر صوری و موسیقیایی زبان باشند و یا به شکل طبیعی با ترکیبی از این لایه‌ها انضمام بیابند. برای مثال حتی سکوت و اندازه‌ی سکوتِ میان دو ساختار (که می‌تواند به واسطه‌ی سایر لایه‌های زبان ایجاد و تقویت شود) در وجه صوری زبان، خود، صدایی موسیقیایی است که به واسطه‌ی تعین ساختارهای پیشین و پسین در اثر پر می‌شود.

 

تمرکز ادامه‌ی این بحث بر مقوله‌ی سفیدی‌های ساختاریِ میانِ سطرها و ساختمان دو بند یا به شکل جامع‌تر، مرگ‌های فرمی در زبان خواهد بود که تخیل تنها بخشی از آنرا شامل می‌شود. در همین راستا می‌توان نشان داد یکی از مقولاتی که در تاریخ تطور نظریه‌ی ادبی، از زوایایی مورد بحث بوده است، به شکل موثری از پنجره‌ی بحث ما قابل تامل است.

 

در اینجا ابتدا به اختصار به برخی جستارها اشاره می‌کنیم که در طول تاریخ نظریه‌ی ادبی به مقوله‌ی ترس توجه داشته‌اند و چگونگی پیدایش آن را مورد بحث قرار داده‌اند. سپس در ادامه‌، به شکل‌گیری این ترس در سفیدی‌های ساختاری و نوع تاثیر زیباشناسانه‌ی آن بر مخاطب می‌پردازیم.

مقوله‌ی ترس که غالباً در زمینه‌ی محتوا و تخیل به آن پرداخته شده، قابلیت تامل، شکل‌گیری و واکاوی در بعد ساختاری و فرم اثر را دارد. اولین تاملات درباره‌ی مقوله‌ی ترس در نظریه ادبی، در بحث پالایش(catharsis) ارسطو مطرح شده است. این بحث به برانگیختن حس وحشت در راستای تزکیه نفسِ مخاطب در گونه‌ی تراژدی مطرح می شود. پس از آن لونجینس در رساله‌ی امر والا درباره‌ی ایجاد فضای ظلمت و وهم در جهت تاثیرگذاری بر مخاطب مباحثی را مطرح می‌کند. «ادموند بورک نظریه‌پرداز دوره‌ی گذار به رمانتیسیسم در کتاب جستار فلسفی درباره‌ی ریشه‌های اندیشه ما در مورد امر والا و زیبا از نظریات پیشین فراتر می‌رود و بحث والایش را فراتر از نگرش پالایش مخاطب با ترس و وحشت پیوند می‌دهد. لونجینس به این نکته اشاره می‌کند که قدرت تخیل، هنگامی که برابر تلقین قرار می‌گیرد بیشتر به هیجان می‌آید تا در برابر اظهارنظر صریح.  بورک این نکته را به این عقیده پیوند می‌دهدکه فضای روشن و صریح در حوزه‌ی محتوا و تخیل اثر به ما احساس تسلط می‌دهد. آنگاه که هر خطری را در تمام ابعادش بشناسیم و آنگاه که بتوانیم چشممان را به آن عادت بدهیم بخش عمده‌ای از ترس و وحشتمان ناپدید می‌شود اما تصویرهای تیره، مغشوش و نامطمئن، دارای قدرت نفوذ بیشتری بر روی قوه‌ی تخیل هستند و ایجاد هیجانات عظیم‌تری می‌کنند تا تصویرهای روشن‌ و مشخص‌.»۷

 

قابل توجه است که موارد مذکور همگی محدود به حوزه‌ محتوا و تخیل‌اند و ایجاد زمینه‌های ترس را در آنچه نوشته می‌شود، مدنظر دارند.

حال اگر از منظری ساختاری، پیدایش مقوله‌ی ترس را در متن بررسی کنیم، می‌توان دید که نوعی از تاریکی یا بهتر بگوئیم نوعی از مرگ در سفیدی‌های بین ساختارها پدیدار می‌شود که حس منتج به ترس را پدید می‌آورد. ترس، بُعد منطقی مغز را تا حد زیادی فلج می‌کند و بنابراین بُعد حسی تا چند برابر حساس‌تر می‌شود و وضعیت را هر چه بیشتر برای تاثیرپذیری فراهم می‌آورد.

 

فضای وهم می‌تواند در سطرهای نانوشته شکل بگیرد و ابهامی مضاعف بر آنچه وضعیت استعاری تعریف شده پدید می‌آورد، ایجاد کند. یعنی ترسی که نتیجه‌ی موضوع، مضمون یا وضعیت استعاری تخیل نیست. این وهم در موقعیت‌های مرده‌ی فرم شکل می‌گیرد؛ و با خلق تاریکی و ایجاد حس ضمنی ترس، ثبات منطقی ذهن مخاطب را مختل می‌کند و در نتیجه تاثیرگذاری حسی را افزایش می‌دهد. ترسی انضمامی که همانطور که پیش از این نیز اشاره شد ،در بخشِ بعدی این مقاله به تفصیل و با مصداق‌های عینی به آن خواهم پرداخت.

 

 

پ.ن:

۱- گذار از مدرنیته (نیچه، لیوتار، فوکو، دریدا) ؛ شاهرخ حقیقی ؛  نشر آگاه

۲- از افلاطون تا بارت ؛ ریچارد هارلند ؛ گروه ترجمه شیراز ؛ نشر چشمه

۳- استعاره ؛  ترنس هاوکس ؛ ترجمه فرزانه طاهری ؛ نشر مرکز

۴- استدلال استقرائی(Inductive reasoning): روشی است که در آن ذهن از قضایای جزئی به نتیجه‌ی کلّی می‌رسد.

۵- ژاک دریدا ؛ ساختار و تاویل متن ؛ بابک احمدی ؛ نشر مرکز

۶- تاریخ نقد جدید ؛ ج ۷ ؛ رنه ولک ؛ ترجمه سعید ارباب شیرانی ؛ نشر نیلوفر

۷- از افلاطون تا بارت ؛ ریچارد هارلند ؛ گروه ترجمه شیراز ؛ نشر چشمه

 

منبع

ادامه مطلب
+

این یادداشت از سلسله یادداشت های پرونده رُمان “دیوار” اثر علیرضا غلامی از سایت “انجمن رُمان۵۱″ انتخاب شده است:

تقابل جنگ و ادبیات

یا

آنجا که رنج، متن می شود

نیلوفر انسان – تاریخ بشر همواره همراه با جنگ سپری شده است. جوامع بشری، در کنار علاقه به جنگ‌آوری، به توصیف جنگ نیز علاقه‌مند بوده‌اند. از این رو، شرح دلاوری قهرمانان در صحنه‌ی نبرد سوژه‌ای کلیدی برای بسیاری از آثار هنری ادوار مختلف تاریخی در حوزه جنگ و ادبیات بوده است. بازتولید صحنه‌های جنگ و جنگ‌آوری برای جوامعی که با این واقعیت مواجه بودند مهم است. این امر مهم سوژه‌ی هنری را در عرصه‌های تاریخی تحت‌تأثیر قرار داده است. بدین ترتیب، جنگ همواره برای بازنمایی خویش به هنر متوسل شده است.
جنگ عراق علیه ایران نیز، در دهه‌های اخیر، به بازتولید خود پرداخته است. بازنمایی این جنگ در آثار هنرمندان دو دهه‌ی اخیر گویای این واقعیت است. این امر چنان عمیق و همه‌جانبه است که می‌توان گفت هیچ عرصه‌ی هنری‌ای ــ اعم از مجسمه‌سازی، سینما، نقاشی، خطاطی و ادبیات ــ از بازتولید جنگ در امان نمانده است. «گاستون بوتول» جنگ را پدیده‌ای هدفدار معرفی کرده و آن را کاملاً منظم و مستقل می‌داند و معتقد است هرگاه در مطالعه‌ی جنگ از علیت و وقایع‌نگاری دور شویم، پای ادبیات به میان کشیده می‌شود و پیوند جنگ و ادبیات شکل می گیرد.
تردیدی نیست پای ادبیات دیرزمانی است در مقوله‌ی جنگ گشوده شده و همیشه حوزه جنگ و ادبیات یک موضوع اساسی برای داستان‌نویسان جهان بوده است. داستان‌های بسیاری را می‌شناسیم که جنگ اگر نه تمام که بخش عمده‌ی اثر را شامل می‌شود. اما لزوماً همه‌ی نویسندگان داستان‌های جنگی از نزدیک شاهد وقایع جنگ نبوده‌اند.
وقتی بخواهیم از مفهوم «ادبیات جنگ» صحبت کنیم، گویی می‌خواهیم از مفهومی سخن بگوییم که در درون خود منطقی تضادآمیز دارد. چگونه جنگ ــ پدیده‌ای که ماهیت نابودگری دارد ــ می‌تواند صدایی برای ادبیات باشد و باعث خلق متونی ادبی شود؟ چه نوع داستان، شعر یا نمایشی قادر است مرگ گروهی از انسان‌ها و جراحت و آسیب و از دست دادن عزیزی در جنگ را به تصویر بکشد؟ آیا نوشته‌ای که حول محور جنگ است می‌تواند خشونت آن را به‌وضوح نشان بدهد و رنج انسان‌ها را به تصویر بکشد؟ پرونده‌ی رمان دیوار، نوشته‌ی علیرضا غلامی، بهانه‌ای شد تا به این مفهوم و ژانر ادبی (جنگ و ادبیات) نگاهی بیندازم.
به‌نظر می‌رسد ادبیات جنگ برای تمام سؤالاتی که مطرح شد پاسخی داشته باشد. ادبیات جنگ ادبیات تناقض‌هاست. یکی از بزرگ‌ترین این تناقض‌ها آن است که این ادبیات به‌نوعی، بدون هر گونه استثنایی، همیشه به شکست پدیده‌ای به نام «جنگ» اشاره می‌کند و البته رساترین شکلی که می‌توان برای این بیان یافت «رئالیسم» است. بحث در مورد رئالیسم در ادبیات جنگ درواقع آن است که حقایق در این ادبیات باید تا حد امکان دقیق و عینی باشند و وقایع نباید تحریف ‌شوند. در این بیان حقیقت، صورت مطبوع مجامع رسمی، که علاقه دارند شکل دیگری از جنگ نشان داده شود، جایی ندارد. از همین روست که پروژه‌ی بیان حقیقت جنگ در ادبیات جنگ به‌محض آنکه بخواهد به‌شکل متن دربیاید ممکن است با لکنت روبه‌رو شود. «حقیقت،» «دقت،» «عینیت،» «صداقت» و «واقع‌گرایی» مفاهیمی‌اند که سخت روی کاغذ می‌آیند.
در جنگ، مردمی وجود دارند که این جنگ بر آن‌ها تأثیرگذار بوده است، مردمی که عزیزان خود را از دست داده‌اند و کشور و خانواده‌ی خود را در ورطه‌ی نابودی دیده‌اند. این‌ها همان‌هایی هستند که در رئالیسم موجود در ادبیات جنگ نوعی آسودگی خواهند یافت، دریچه‌ای برای یافتن پاسخ برخی از پرسش‌های ذهنی. برای این افراد، ادبیاتی که حول محور جنگ خلق می‌شود نوعی بیان علّی برای چیزی است که اتفاق افتاده. جنگ، بیش از آن چیزی که می‌توان فکرش را هم کرد، بر مردم تأثیر می‌گذارد و بر شیوه‌ی اندیشیدن و نگرش آن‌ها بر جهان اطراف نیز اثرگذار است. از همین روست که در هر جنگی، مردمی را می‌بینیم که به‌نوعی واکنش نشان می‌دهند. این واکنش چیزی است که می‌تواند نوعی جنبش ادبی را برای کشوری که تجربه‌ی جنگ را از سر گذرانده رقم بزند و حتی یک فرم مقبول هنری را در آن کشور متحول کند. جنگ بر ادبیات تأثیر می‌گذارد، چراکه بر مفهوم «انسانیت» در ناخودآگاه جمعی یک جامعه تأثیر می‌گذارد.
برخی از نظریه‌پردازان هم از سویی دیگر معتقدند رویکرد رئالیستی به جنگ می‌تواند کمی هم خطرناک باشد. هر چقدر متنی در تصویری که از جنگ ارائه می‌کند واقع‌گرایانه‌تر باشد، خطر «لذت دیگرآزارانه» در آن افزایش می‌یابد. این نظریه را البته «دیوید برامویچ» مطرح می‌کند. او، که استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه ییل است، نوعی مفهوم ابداع کرده که از آن با عنوان «نظریه‌ی غیراخلاقی هنر» نام می‌برد. برامویچ به این موضوع توجه می‌کند که در بازنمایی رنج و نابودی می‌توان لذت یافت و این به‌خاطر نوعی اشتیاق برای همدلی است، «حالتی که در آن به حس درماندگی درباره‌ی دیگری توجه می‌شود ــ دیگری‌ای که در آن لحظه به‌وضوح درحال رنج بردن است.» به‌اعتقاد برامویچ، ادبیات جنگ از آن جهت برای خواننده لذت‌بخش است که او را به منطقه‌ی خطر نزدیک می‌کند. خواننده، در جایی دور و امن نسبت به منطقه‌ی جنگی، نشسته و خطر و رنج را تجربه می‌کند. اگرچه برای بسیاری اتفاقاً جنگ بستری است که می‌توان از آن به تولید متون ادبی غنی رسید، از سوی دیگر ادبیات جنگ فقط تولید متنی که بر بستر جنگ می‌گذرد نیست. از آنجا که ادبیات جنگ در چرخه‌ی نویسنده ـ جامعه ـ خواننده است که فهمیده می‌شود، می‌توان از منظر خواننده‌ی یک رمان ژانر جنگ نیز به بررسی یک اثر پرداخت و نظریه‌ی برامویچ را به آزمون گذاشت. از جمله‌ی این نظریات می‌توان به نظریه‌ی خواننده‌محور «استنلی فیش» اشاره کرد. فیش بر اجتماعات تفسیری تأکید فراوان می‌کند. بدین ترتیب، جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم به تفسیر ما از متن یاری می‌رساند. ما متن را به‌تنهایی تعبیر و تشریح نمی‌کنیم و به فهم متن دست نمی‌یابیم. متن با توجه به اجتماعی که خواننده در آن قرار دارد معنا می‌شود و از این رو نمی‌توان به‌سادگی در مورد تأثیر متنی مکتوب در ژانر جنگ بر خواننده‌ی خود قضاوت کرد.
بیان موضوع جنگ در قالب داستان و گزارش‌های ادبی طی سال‌های متمادی از گذشته‌ی دور تا امروز استمرار داشته و این رشته هیچ‌گاه انقطاع نیافته است و این‌همه نشان می‌دهد موضوع جنگ هیچ‌گاه از زندگی انسان و طبعاً از زندگی صاحبان اندیشه و قلم خارج نشده است و استمرار آن تا امروز چندان عجیب و غیرعادی نیست. در تعریف وسیع‌تر از ژانر ادبیات جنگ، می‌توان گفت این ژانر دربردارنده‌ی متونی است که تأثیرات چندوجهی جنگ را بر کسانی که آن را تجربه می‌کنند به نمایش گذاشته است. این افراد می‌توانند سربازان یا مردم عادی باشند. ضمن اینکه شکل تبدیل جنگ به متن در این نوع از ادبیات قابل‌بررسی است.
از آنجا که هر ژانر ادبی محصول تجربه‌ی یک تغییر اجتماعی در جامعه است، طبعاً ادبیات جنگ آن ادبیاتی است که در منطقه‌ای ظهور پیدا می‌کند که تجربه‌ی جنگ را از سر گذرانده. حال چه می‌شود متنی از آن لذت غیراخلاقی هنر که برامویچ مطرحش می‌کند فاصله می‌گیرد؟ طبعاً انتخاب فرم بیان و شکل روایت در این فاصله‌گیری مؤثر است و اگر درست عمل شود، متنی خلق می‌شود که در درست‌ترین شکل خود به ژانر ادبیات جنگ نزدیک است.
این آن قدمی است که دیوار علیرضا غلامی برداشته است. او با انتخاب واژگانی که کمترین تأثیر حسی را دارند، ترسیم دقیق مکان و زمان وقوع رخداد برای دور زدن تخیل سرسری خواننده و شیوه‌ی روایت روزنامه‌نگارانه داستانی ارائه می‌کند که با یک فاصله‌گیری جدی از «امر لذت‌بخش» به‌معنای کلاسیکش تو را به منطقه‌ای می‌کشاند که آگاهانه داستان را می‌خوانی و از خواندن تصویری که بخواهد شکوه جنگ را غرقِ خون و حماسه نشان بدهد لذت نمی‌بری، بلکه از خواندن داستانی که روایتگر خشونت جنگ با بیشترین فاصله از لذت است غرق بهت و غم می‌شوی. خشونتی که علیرضا غلامی در دیوار نشان می‌دهد به‌شدت بجا و درست است و خواننده را تکان می‌دهد. خشونتی که جنگ همراه خود می‌آورد درد کمی نیست.
مهم آنکه دیوار یک کل است. دیوار از آن دست رمان‌هایی نیست که بشود از آن یک تکه بیرون کشید و آن را جایی در فضای مجازی، به‌عنوان پاره‌ای به یادماندنی از یک رمان، منتشر کرد. این رمان اتفاقاً در کلیت خودش رنگ و معنا دارد. خشونت جنگ در دیوار آن‌قدر درست بزرگ شده که خواننده را یاد کارهای نقاش آلمانی، «اتو دیکس،» می‌اندازد که گاهی او را نقاش جنگ هم می‌خوانند. همان اغراق بجا و همان رنج و همان درد و همان جانی که وقت تماشای نقاشی‌های اتودیکس از بیننده می‌رود از خواننده‌ی رمان دیوار هم می‌رود: فضای پر از امعاواحشای بدن‌هایی تحت‌سیطره‌ی جنگ و راوی خون‌سردی که حس می‌کنی تمام احساسی که داشته میان هیاهوی جنگ گم شده و روایت همین راوی اتفاقاً تأثیر داستان را بر خواننده بیشتر هم می‌کند. اما اینکه خوانندگان جوامع تفسیری متفاوت چه خوانشی از رمان دیوار داشته‌اند خود چیزی است که در تحقیقی جداگانه می‌توان به آن پرداخت و یکی از اضلاع مهم مثلث ادبیات جنگ را تحلیل کرد.

منبع

ادامه مطلب
+

 مقاله ای در باب دو ضرب المثل:

“سنگی برای واکندن ، سنگی برای به سینه زدن”

چه بسیار پیش آمده که با کسی نشسته‌اید و سنگ‌هایتان را واکنده‌اید. و چه بسیار پیش آمده که کسی را نکوهیده یا ستوده‌اید که سنگ دیگری را به سینه می‌زند. هر دو کار از کارهای معمول همه‌ی ما ست و در هر دو مورد هم مَثَلی که برای آن‌ها به کار می‌بریم، مثَلی آشنا ست و پرکاربرد. اما کم‌تر کسی هست که با ریشه‌ی این دو آشنا باشد و بداند خاستگاه آن کجا و چه بوده است.
پیش از این در یادداشتی دیگر گفتم که در قدیم، ارزش واحد پول‌ها از شهری به شهر دیگر تفاوت داشت. امین خضرایی در «فرهنگنامه‌ی امثال و حکم ایرانی» چنین آورده که در قدیم واحد سنجش هر شهر با شهر دیگر هم متفاوت بود و علاوه بر آن، بعضی وقت‌ها سنگ‌های ترازو بر اثر ساییدگی از وزن‌شان کم می‌شد. از ترازوهای دیجیتال و شبه‌فضاییِ امروز که بگذریم، در روزگاری که خیلی هم قدیم نبود و دستِ‌کم من هم به یاد دارم، سنگ‌های ترازو واقعاً قلوه‌سنگ بودند و حتا خریداران برای خود سنگ‌هایی داشتند که وزن و ارزش اجناس را با آن‌ها می‌سنجیدند. البته من آن‌قدرها هم پیر نیستم و این آخری دیگر به عمر من قد نمی‌دهد!
القصه آن‌که گاهی اتفاق می‌افتاد که بین فروشنده و مشتری به خاطر تفاوت سنگ‌ها اختلاف پیش می‌آمد. در چنین مواقعی دو طرف به جایی شبیه محکمه که رسمیت داشت مراجعه می‌کردند و جنس مورد اختلاف را با سنگی معتبر می‌سنجیدند و اختلاف‌شان برطرف می‌شد و احتمالاً روی همدیگر را هم می‌بوسیدند. در آن زمان به این کار می‌گفتند «سنگ‌ها را واکندن». رفته‌رفته این جمله تبدیل شد به مَثَل و هرگاه دو نفر با هم در مسئله‌ای اختلاف پیدا می‌کردند، می‌گفتند: «بیا بنشینیم سنگ‌ها را وابکنیم.»سنگی برای واکندنداستانِ «سنگ دیگری را به سینه زدن» هم برمی‌گردد به سنگی که بعدها تبدیل شد به چوب و امروزه جز در اندک‌شمار زورخانه‌های موزه‌شده اثری از آن نیست. در دوران رونق زورخانه‌ها، ورزشکاران و پهلوانان تمرین‌هایی داشتند که هر یک نشانه‌ای بود از مهارتی خاص در جنگیدن. مثلاً میل گرفتن نشانه‌ی سپر گرفتن بود و کباده علامت کمان‌کشی. «سنگ گرفتن» هم یکی از دشوارترین حرکات زورخانه‌ای بود که ابتدا واقعاً با قطعه‌ای سنگ با وزن و اندازه‌ی خاص انجام می‌شد که به آن سنگ زور هم می‌گفتند و بعدها تبدیل شد به دو لنگه وزنه‌ی چوبی به شکل مستطیل با ضخامت حدود ده سانتیمتر و هر یک با وزن بین بیست تا چهل کیلوگرم.
برخی محققان نوشته‌اند که در گذشته هر دسته از پهلوانان سنگ مخصوصی در زورخانه داشتند و اگر پهلوانی تازه‌ کار سنگ دیگری را به سینه می‌زد، احتمال داشت که از پسِ آن برنیاید و آسیب ببیند. از همین رو پیش‌کسوت‌ها او را از این کار منع می‌کردند. خلاصه آن‌که گمان می‌رود این عبارت به تدریج از گود زورخانه بیرون آمده باشد و به شکل ضرب‌المثل بر زبان‌ها افتاده باشد، با این تفاوت که اصل ماجرا به غرور و خودنمایی ربط داشت اما بر زبان مردم در معنای حمایت و جانبداریِ بجا یا بیجا جاری شد.منبع : ستون «شیرینی زبان» – روزنامه اعتماد – لینک

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی