امروز :جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

اگه اون ماه نمونه

رُخ خود رو بنمونه

همه بتهای جهان رو

سر جاشون می نشونه

 

 

از : مرحوم آیت الله جزایری

 

ادامه مطلب
+

 

زخم زندگی ات منم

همه به زخم هایشان

دستمال می بندند

تو

اما

به زخم ات دل

بسته ای

 

 

از : انسیه اکبری

 

ادامه مطلب
+

 

او رفته است

دلتنگی

حادثه ای ست

که پشت تمام چراغ قرمز های جهان

اتفاق می افتد

بی آنکه قطره ای خون

از بینی کسی بریزد

 

 

 

از : مینو نصرت

 

ادامه مطلب
+

 

جدا ز یار و دیارم…دلم نمی خندد…

 

 

از : ژاله اصفهانی

 

ادامه مطلب
+

 

به یاد تست همه لحظه های هستی من

دل تو کاش که یک لحظه یاد ما می کرد

 

 

از : حمید مظهری

 

 

ادامه مطلب
+

 

آهسته می‌گذشت کسی از کلاس‌ها

در های و هوی خسته ما آس و پاس‌ها

دالان گرم شیشه‌ای صبح تا غروب

مثل همیشه در تب و تاب تماس‌ها

پایان راه پله که مشرف به ابر بود

تقدیم می‌شدند به هم عطر یاس‌ها

و باز از مقابل من لحظه‌ای گذشت

پوشیده بود ساقه‌اش از چشم داس‌ها

پیش نگاه اطلسی نیم مست او

معنا نداشت جمله‌ترین اسکناس‌ها

با ذکر یک عبارت «آقا سلام» رفت

گم شد میان جمعیتی از لباس‌ها

 

 

از : حسین رضوی

ادامه مطلب
+

 

عاقبت ترسم که بشکافد

سینه پر دردم از اندوه

خود چه پنداری مرا ای غم

شوربختی سوته‌دل،

                        یا کوه؟

 

 

از : حسن حاتمی

 

ادامه مطلب
+

 

چقدر منتظرم من، خدا کند تو بیایی

نشسته پشت درم من، خدا کند تو بیایی

از آن درخت شکسته، از آن پرنده خسته

هنوز خسته ترم من، خدا کند تو بیایی

همیشه در سفری تو، بهار و برگ و بری تو

درخت بی ثمرم من، خدا کند تو بیایی

غریب مانده ام اینجا، غریب مثل پرستو

شکسته بال و پر من، خدا کند تو بیایی

شب است و ماه، تویی تو ، نشان راه تویی تو

ببین که دربدرم من، خدا کند تو بیایی

 

 

از : محمدرضا احمدی فر

 

ادامه مطلب
+

 

وقتی سرم برای خطر درد می‌کند

حتی غزل مرا زخودش طرد می‌کند

 

من نیز آتش دلم ای مهربان من

دم‌سردی تو گاه مرا سرد می‌کند

 

حوای من ! بخند که لبخند با دلم

کاری که سیب با پدرم کرد می‌کند

 

گفتی که مرد باش! رهاکن مرا! برو !

این کار را نه‌مرد که نامرد می‌کند

 

باورکن ای ستاره‌ی من رفتنت مرا

در کوچه‌های خاطره شب‌گرد می‌کند

 

تنها نه تیشه با سر فرهاد آشناست

من هم سرم برای خطر درد می‌کند

 

 

 

از : حسین حاج هاشمی

 

ادامه مطلب
+

 

دردی از ما دوا نخواهد شد

تا توی تو شما نخواهد شد

اخم در هم کشیده ام هرگز

به نگاه تو وا نخواهد شد

چه هوسناک بود چشمانت

آن شبی که دوتا نخواهد شد

تن من خسته آسمان خسته

از همین من که ما نخواهد شد

پشت درهای بسته می کوبم

که برآید دعا نخواهد شد

گفته بودی بیا ومن دریاب

تا کجا این بیا نخواهد شد؟

می کشانی مرا به دنبالت

آنچه خواهی بخواه، نخواهد شد.

 

 

از : نجما رزمی

ادامه مطلب
+

 

با توبه چیزی از گنهم کم نمی‌شود

سیب و بهشت و وسوسه با هم؟ نمی‌شود

تا هر زمان که وسوسه‌ی سیب با من است

تصویری از بهشت مجسم نمی‌شود

حتی دگر به مائده راضی نمی‌شوم

حوا شبیه حضرت مریم نمی‌شود

رودست خورده‌ام و پشیمانم از گناه

اما زمان توبه فراهم نمی‌شود

حالا چه می‌شود که به من فرصتی دهند

چیزی که از مقام خدا کم نمی‌شود

پیدا نمی‌شود که بگوید کسی بلند

آدم بدون وسوسه آدم نمی‌شود

 

 

از : مرضیه فرج زاده

ادامه مطلب
+

 

دیوار را می‌خواهم و در را نمی‌خواهم

این تکیه‌گاه از تو بدتر را نمی‌خواهم

من دار دارم، سهم من این است از دنیا

خُب این جهان نابرابر را نمی‌خواهم

با اینکه از تو، از تمام دردسرهایت

من درد را می‌خواهم و سر را نمی‌خواهم

هر چند من را آخر پاییز باید دید

هر چند من خواندن از آخر را نمی‌خواهم

پرواز را از خاطر من پاک خواهی کرد

آنوقت من این بال و این پر را نمی‌خواهم

 

 

از : مریم رحیمی

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی