امروز :دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

من یک فرشته ی معمولی احتیاج دارم

یک فرشته ی معمولی تمام وقت

که بال نداشته باشد !

و تا قیامت روی شانه ی راستم بنشیند !

 

 

از : میترا گراف

 

ادامه مطلب
+

 

یک جرعه مو داشت باد

یک جام روسری داشتی تو

یک جهان تشنگی دارم من ….

 

 

از : سید رضا سیدحسینی

 

ادامه مطلب
+

 

دست خودشان نیست

به شرط چاقو به دنیا آمده اند !

تا پیراهنت را سیاه نبینند

باور نمی کنند چیزی از دست داده باشی !

 

 

از : بهزاد زرین پور

 

ادامه مطلب
+

 

سطر اول : او می آید !

سطر دوم : او می رود !

دو سطر بیشتر نیست

بیهوده آنرا هزار و یک شب می کنیم ….

 

 

از : مینو نصرت

 

ادامه مطلب
+

 

من و تو یکی بودیم

یکی بود

یکی نبود ….

 

 

از : محمدعلی بزرگ نیا

 

ادامه مطلب
+

 

از آسمان هفتم اگر افتاده بودم

نمی شکستم چنین که از چشم تو افتادم …..

 

 

از : نجمه بنائیان بروجنی

 

ادامه مطلب
+

 

عابر از کنار پنجره خانه گذشت

گوش از شنیدن باز ماند

و چشم از دیدن مــُرد

پنجره فریاد زد

او نیست …

او نیست …

او نیست …

 

 

از : سوسن اردکانی

 

ادامه مطلب
+

 

جهنم اینجاست

وقتی من امروز می میرم

و باز فردا زنده ام ….

 

 

از : وبلاگ نرگس

 

ادامه مطلب
+

 

روزگار غریبی است نازنین !

خواب آب می بیند

دریا ….

 

 

از : فاخته یاوری

 

ادامه مطلب
+

 

تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام

چشمامو سرزنش نکن ، از پسشون بر نمیام

پیر شدم تو این قفس ، یه کم بهم نفس بده

رحم و مروتت کجاست ، جوونیامو پس بده

فکر نمی کردم بذاری

زارو و زمین گیر بشم

فکر نمیکردم که یه روز

این جوری تحقیر بشم

اون همه که دلم برات به آب و آتیش زده بود

حتی اگه سنگ بودی ، دلت به رحم اومده بود

دلش نخواست و نمی خواد یه روز به حرفام برسه

شادی می خواد رقیب من به آرزوهام برسه

پسند من تو هستی که این همه بخت من سیاست

دلبر خودپسند من قله ی خوشبختی کجاست

ازت می خواستم بمونی ، بهت می گفتم که نری

این روزا نیستی اما باز ، به پات می افتم که نری

تو فکرتم اما دلم

هی میگه فکرشم نکن

یه کم به فکر تو نبود

پس دیگه فکرشم نکن

 

 

 

از : حسین صفا

 

ادامه مطلب
+

 

پرنده مُرده ، پرده ها کشیده ، تار بی صدا

شکسته زخمه و قلم و سوخته کتابها

 

نگاه قاب کج شده ، دچار وهم می شوم

و قطره قطره قطره دور می شود گذشته ، طا ــ

 

ــ قتم نمانده تا بگویم از شبی که رفته ای

شبی که چشم های من تمام خاک کوچه را

 

میان دستها گرفته ، یادگار رفتنت

و خاطرات کهنه را مرور می کنم دو با ــ

 

ــ ره شاید از دوباره ها ، تو بشکفی در این قفس

در این اتاق پر ز رنگِ خون و پر ، که انتظا ــ

 

ــر ِ دیدنم ، هلاک می کند اگر ، از آسمان

نیاورد خبر برای باورم کسی و یا

 

ستاره ای که هر سحر ز خواب من سفر کند

از آن مسافری که رفته بی خبر به نا کجا

 

در این هجوم وهم ها ، تو مانده ای برای من

شبی به خاطر خدا ، کمی از آن کجا بیا

 

 

از : مسعود ارشادی فر

 

ادامه مطلب
+

 

دریا با این همه آب

رودخانه با این همه آب

تنگ بلور حتی…

با این  همه آب

رخصت نمی دهد، این همه آب

تا بنگریم که

ماهی ها چگونه می گریند؟…

 

 

 

از : بیژن نجدی

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی