تیره می گردد ز بخت خام ما
سر کشد گر آفتاب از بام ما
معنی آه گرفتاران ببین
می کند مشق پریدن دام ما
ما گذشتیم از چمن چون صبح و ماند
در دِماغ غنچه بوی گام ما
آنچه در کار دو عالم کرده اند
می توان خواند از سواد جام ما
منزلت بین صبح دولت می برد
کاسه ی در یوزه پیش شام ما
حاصلی غیر از پریشانی نداشت
سبزه ای رویید گر از بام ما
از : محمد معلم
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضاء شدنش می ارزد
گر چه من تجربه ای از نرسیدن ها یم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد
با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظۀ برپا شدنش می ارزد
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها … گر چه در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد
از : علی اصغر داوری
کلاغی در ذهن من است
پاره سنگی در دستم ….
از خودم می ترسم !
از : برگرفته از فیلم ” از کنار هم می گذریم ”
نویسنده و کارگردان : ” ایرج کریمی ”
کاغذها،
یکییکی خیس میشوند
ترسی ندارم
حتی
پلیس هم بو نخواهد برد
این باران
از آسمان دیگریست !
از : ساقی عنقا
خالی شدهست از تو دوباره هوای من
این شعر میرود بشود انتهای من
چیزی نمانده است از این من، نمیشود
چیزی نمیرسد به تو از دستهای من
امشب برام از تهِ دل گریه کن ولی
بعدش بخند مثل همیشه به جای من
اصلاً بیا عروسی من را عزا بکن
بعدش بیا برقص درون عزای من
اصلاً مرا دوباره بپوسان و گل بکن
در من بریز طرح خودت را خدای من
حالا مرا رها کن و دست مرا نگیر
پرواز را ببخش به این بالهای من
از : مریم رحیمی
در جاده میبینم غباری سرد … اما
شاید که یک سایه و با یک مرد … اما
شاید بیاید دستهایم را بگیرد
در این هوای مرده و دلسرد … اما
میخواستم از درد تنهایی بگویم
درجا امانم را برید این درد … اما
میخواستم پا بند چشمانش نباشم
طرز نگاهش کار خود را کرد … اما
تا سایه از من دور شد آهسته گفتم
اینگونه از پیشم نرو، برگرد … اما
من تازه فهمیدم که پابند که بودم
یک روح نفرین گشتهی شبگرد … اما
از : مریم فرج زاده
نشسته تا تب باران بریزد از پاییز
کنار پنجرههایی که رو به چشم تواند
و نظر کرده بیایی و او بخواند باز
هزار شعر که در چارچوب چشم تواند
زمان نمیگذرد تا شب نبودن تو
براش مثل شب رفتنت دراز شود
که خنجر تو بیاید از آستین بیرون
و بعد تازه سر زخم کهنه باز شود
نگرد، نیست کسی توی این خیابانها
کسی که سنگ شده تا تو ماه باشی و بس
کسی که روی تنش خط کشیده بعد از تو
عبور وحشی این میلههای تنگ قفس
کنار پنجره تنها نشستهای دیگر
کسی برات نمیخواند از خدا امشب
دلت گرفته از این ابرهای بیباران
که رفتهآند به جشن ستارهها امشب
از : مریم رحیمی
دختر گیس بلند بور ، راه خونه ات کدوم وره ؟
گول نخوری عزیز من ، اینجا پر از جادوگره !
تو شهر کوچه ها اون ، قانون جنگل حاکمه
وحشت و ترس و دلهره اینجا یه اصل حاکمه
آسه برو ، آسه بیا ، شهر ما شهر هـِـرته
آشتی گرگ و گله ، قصه ی چرت و پرته
دختر گیس بلند بود ، راه خونه ات کدوم وره ؟
تو این مسیر خط خطی ، گم شدن حرف آخره
سادگیاتو دور بریز ، زرنگی پیشه کن عزیز
تو حسرت عشق و وفا ، اشکای بیخودی نریز !
آسه برو ، آسه بیا ، شهر ما شهر هـِـرته
آشتی گرگ و گله ، قصه ی چرت و پرته
دختر گیس بلند بور ، راه خونه ات کدوم وره ؟
خونه ی جادوگر بد ، نه در داره نه پنجره !
دنبال خورشید نباشی ، اینجا همیشه ابریه
آخر خط سرنوشت ، مثل هوای شرجیه !
آسه برو ، آسه بیا ، شهر ما شهر هـِـرته
آشتی گرگ و گله ، قصه ی چرت و پرته
دختر گیس بلند بور ، راه خونه ات کدوم وره ؟
شب داره از راه می رسه ، اینجا نمونی بهتره
فکر نکنی که شب بشه ، روشنه چلچراغمون
ما همه امون تو نوبتیم ، گرگه بیاد سراغمون !
آسه برو ، آسه بیا ، شهر ما شهر هـِـرته
آشتی گرگ و گله ، قصه ی چرت و پرته ….
از : مهدی اکبری
من میگم منو شکستن / چشم فانوسمو بستن
تو میگی خدا بزرگه / ماهو میده به شب من
من میگم آخه دلم بود / اونکه افتاده به خاکه
تو می گی سرت سلامت / آئینه ها زلال و پاکه
اینه که فاصله ها رو / نمی شه با گریه پر کرد
یکیمون بهار سرخوش / یکیمون پائیز پر درد
من میگم فاصله مرگه / بین دستای تو تا من
تو میگی زندگی اینه / حاصل عشق تو با من
من میگم حالا بسوزم / یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره / من که چیزی نمی بازم
من میگم اینجا رو باختی / عمری که رفته نمیاد
تو میگی قصه همین بود / تو یه برگی توی این باد
ترانه : فاصله
ترانه سرا : دانش
با صدای : سیاوش قمیشی
بازم که شک کردی به من ، حرفای جور واجور زدی
بازم به جای شب به خیر ، گفتی برو خیلی بدی
خیالی نیست عزیز من ، هر چی می خوای بگی بگو
لابد کتاب عشقمو ، تو هم گرفتی پشت و رو
واسه منی که عاشقم ، حرفای تو یه مرهمه
حرفای عشق و عاشقی ، سوا نمی شه در همه
خوب می دونم که دوست داری ، عشق پنهون بمونه
قلب منم خوب بلده ، قصه ی پنهون بخونه
یادت میاد چه بی هوا تو قلب من قدم زدی
یادت باشه که قبلتو به هیچکی غیر من ندی
دلم می خواد یه بار دیگه بهم بگی دوستم داری
قول بدی تا ابد باشی ، هیچ جوری تنهام نذاری
از : مهدی اکبری
مثل بوی قهوه
پیچید عطر تلخ تو درفضا
انبوه صفیرْکِش ِ مارهای نر
رها شدند
از کمان لبی
که بر گوشه ی فنجان روبهرو
جا گذاشتی
از : سجاد گودرزی
ای دل جهان به کام تو شد شد ، نشد نشد
دولت اگر غلام تو شد شد ، نشد نشد
این دختر زمانه که هر دم به دامنی است
یکدم اگر به کام تو شد شد ، نشد نشد
این سکه ی بزرگی و اقبال و سروری
یک روز هم به نام تو شد شد ، نشد نشد
چون کار روزگار به تقدیر یا قضاست
تقدیر بر مرام تو شد شد ، نشد نشد
روز ازل چو قسمت هر چیز کرده اند
عیشی اگر سهام تو شد شد ، نشد نشد
چون باید عاقبت بنهی خانه را به غیر
آباده کاخ و بام تو شد شد ، نشد نشد
زان می که تر کنند دماغی به روز غم
یک قطره گر به جام تو شد شد ، نشد نشد
دامی به شاهراه مرادی بگستران
این صید اگر به دام تو شد شد ، نشد نشد
یکدم غنیمت است ، بنوشان و می بنوش
صبح امید شام تو شد شد ، نشد نشد
در درگه ملک چو غلامان بزی «حکیم»
بر حضرتش مقام تو شد شد ، نشد نشد
از : میرزا علی نقی خان حکیم الممالک متخلص به «حکیم»