امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۲۸

قرار بود دری وا شود فرشته درآید

قرار بود شب تیره بگذرد سحر آید

 

قرار بود که با دستهای مرد تبر دار

صنوبرو سمن و نسترن به باغ درآید

 

بگفت: بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر

بنا نبود که یک روزگار تلخ‌تر آید

 

به حال و روز دل ما بگو بگرید ایوب

قرار بود پس از صبر نوبت ظفر آید

 

هزار پنجره در سوگ آفتاب نشستند

مگر از آینه های دروغ گرد برآید

 

بنا نبود که بر گونه اشک سرخ بغلتد

بنا نبود که تیر عذاب در جگر آید

 

تهمتنانه جگرگوشه را به گورسپردیم

پدر که آز گرفت از نبرد بی پسرآید

 

از : مهدی ملکی دولت آبادی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی