نشست نیمه شب و چشم بسته بر در شد
که خواب جادویی اش ناگهان مصور شد!
همینکه عکس ترا دید درته فنجان
کشید نعره و گوش جهان از آن کرشد
زمین به لرزه درآمد همینکه چهره ی زن
شبیه عکس کج مرد در سماور شد
به صورت و سر زن مشت می زد از وحشت
و عکس زن که در آیینه بود بیسر شد
زنی بدون سر از آینه برون آمد
سرش درآینه تکثیر شد، مکرر شد
تن بدون سر زن به سوی آیینه
اشاره کرد و طلبکار یک عدد سر شد
چه چشم ها که رقیبانه خیره شد درهم
و هر کدام رجزخوان چشم دیگر شد
□
سری به جای سری ادعای تن میکرد
که یک فرشته فرود آمد و مقدر شد
که بشکند تن آیینه و در آیینه
بمیرد آنکه درین خواب کیمیاگر شد
□
شکست آینه و زن پرید از رویا
و غرق خون همه جای اتاق و بستر شد
□
کنار تخت تن لاشه لاشه ی مردی است
که پاکباخته در خون خود شناور شد
و سال هاست که این تخت گور این مرد است
و زن که؟ خوابنمای دو مرد دیگر شد
□
دوباره سیر غزل تاغروب آخربیت
و صدهزار گل کاغذی که پرپرشد
همیشه آخر هر شعر میرسم به شما
به شوق اسم توچشم من و غزل، تر شد
ترا نوشت و تو گل را نوشتی و این متن
در انتهای خود از ابتدا معطر شد
از : محمدرضا حاج رستم بیگلو