مانده بودم بدون او تنها، دوستش داشتم، چه می کردم؟
از میان همه فقط او را دوستش داشتم، چه می کردم؟
من در آن چشمهای بی رویا، چشمهای پر از غم ِ تنها
خوانده بودم که می رود اما دوستش داشتم، چه می کردم؟
رفته بود و نرفته بودم تا شاید از راه رفته برگردد
سرزنش می کنی مرا که چرا دوستش داشتم؟ چه می کردم؟
هیچکس ناجی ام نخواهد شد، غرق چشمان او منم “نیما”
ای به ساحل نشسته آدمها، دوستش داشتم، چه می کردم؟
آرزو کردمش، نداشتمش، کاش یک عمر کم نداشتمش
من به دست خودم شدم رسوا، دوستش داشتم، چه می کردم؟
دوستش داشتم، چه می کردم من برایش اگر نمی مردم؟
تو اگر مثل من ولی او را دوستش داشتی، چه می کردی؟
از : رویا باقری