امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۹۸

بگذار در نگاهِ تو باران شوم به شوق

دردت بغل گرفته پریشان شوم به شوق

 

 

خواهم شوی تو زلزله ویران کنی مرا

زیر نگاه مهر تو پنهان شوم به شوق

 

 

تا بر ضریحِ چشم تو، جانم دخیل بست

گفتم کرامتی شود انسان شوم به شوق

 

 

دردی نشسته در دلِ من زار می زند

خرجش فقط دو بوسه و درمان شوم به شوق

 

 

آغاز عشق با تو مرا بود و دل سرود

ای کاش در کنار تو پایان شوم به شوق

 

 

 

از : طارق خراسانی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی