امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

به جز هوای رهایی به سر نداشته باشی

هوس کنی بپری بال و پر نداشته باشی!

 

میان معرکه عمری پلنگ باشی و حالا

برای هیچ غزالی خطر نداشته باشی!

 

خطر که هیچ وجودت، تمام بود و نبودت

اثر نداشته باشد، اثر نداشته باشی!

 

تمام شب به تماشا به ماه چشم بدوزی

ولی برای پریدن جگر نداشته باشی…

 

شب این شب ظلمانی احاطه ات کند اما

دو چشمِ شب شکنِ شعله ور نداشته باشی

 

خلاصه کرک و پرت را زمانه ریخته باشد

تو از غرور خودت دست بر نداشته باشی

 

نگو که از تو گذشته، اگر چه مثل گذشته

هوای خون و خطر آنقَدٓر نداشته باشی!

 

ولی پلنگ پلنگ ست اگر چه خسته و تنها

اگر چه چیزی از آن شور و شر نداشته باشی

 

 

 

از : بهروز یاسمی

 

ادامه مطلب
+

کدام روز این شب تن به آفتاب دهد

سوال روشن ما را کسی جواب دهد

 

یکی جواب دهد این سوال را که چقدر

خزان بیاید و هی دسته گل به آب دهد

 

گرفته ایم به گردن گناه عالم را

نشسته ایم که ما را خدا عذاب دهد

 

صدای خسته ما را که کس نمی شنود

مگر به کوه بگویی که بازتاب دهد

 

میان این همه آدم کجاست اهل دلی

که شرح قصه ما را به آن جناب دهد

 

چو روح باده و تاثیر عشق در سر و دل

از اضطراب بگیرد به التهاب دهد

 

کلاغ های کذا را از این چمن ببرد

به دشت و کوه کبوتر دهد عقاب دهد

 

به ابر امر کند تا بیاید و برود

به تشنگان زمین آب و آفتاب دهد

 

بهار را بکشاند به متن این شب سرد

به باغ برگ ببخشد به گل گلاب دهد

 

به هم بریزد و از نو بسازد القصه

روایتی دگر از این ده خراب دهد

 

***

 

زیاد سخت نگیرید ای مسلمان ها

به کافری که به ما کاسه ای شراب دهد

 

“مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ” *

تو وعظ می کنی و او شراب ناب دهد

 

 

 

از : بهروز یاسمی

 

 

* مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ – حافظ

ادامه مطلب
+

آن صداهای سراسیمه صدای ما نبود

یا اگر بود از عمیق جان و نای ما نبود

 

آن خدایی هم که می گفتند پشت ماجراست

جز در اطوار خداوندی خدای ما نبود

 

این عقوبت این عذاب این سرنوشت ناصواب

ناسزای ما چرا اما سزای ما نبود

 

آن بهار وعده داده از دل سرما و برف

جز خران ما نگشت و جز بلای ما نبود

 

سیل آمد روستا را برد و طوفان تخته را

کدخدای ما نبود و ناخدای ما نبود

 

چیزی از آن خوان گسترده نصیب ما نشد

یا به نام نبود و یا برای ما نبود

 

آن مسافر قصد ماندن در دیار ما نداشت

این غریبه هم از اول آشنای ما نبود

 

خنده های ناگزیر و گریه های سر به زیر

قاه قاه ما نبود و های های ما نبود

 

نسخه ی پیچیده در لوح خرافات شما

درد ما بود از همان اول دوای ما نبود

 

کهنه بود و دیر و زودش فرق چندانی نداشت

نوشدارویی که آوردی شفای ما نبود

 

میهن من! ای به نفرین کج اندیشان دچار

آرزوی ما نبود این، این دعای ما نبود

 

باری ای خاک عزیز ای خاک گلگون وطن

گره رقص پرچمت جز در هوای ما نبود

 

می شد از خاکستر این نا امیدی شد بلند

بار آن تهمت اگر به شانه های ما نبود

 

 

 

از : بهروز یاسمی

 

ادامه مطلب
+

کانون ادبی زمستان برگزار می کند:

نشست نقد و بررسی شعر و ترانه

با مدیریت و اجرا: سجاد عزیزی آرام

با حضور: بهروز یاسمی و مهرنوش قربانعلی

زمان: سه شنبه دوازدهم آبان ماه نود و چهار (۹۴/۰۸/۱۲) – ساعت: ۱۷:۰۰ الی ۲۰:۰۰

مکان: تهران، میدان فاطمی، خیابان شهیدگمنام، ابتدای بزرگراه کردستان، سالن اشراق/تالار ایوان شمس

 

گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم

از همین دور ولی روی تو را می بوسم

 

گر چه در سبزترین باغ ولی خاموشم

گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم

 

خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی تو

با تو گسترده گی پهنه اقیانوسم

 

ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه

من چرا این قدر از آمدنت مایوسم؟

 

این غزل حامل پیغام خصوصی من است

مهربان باشی با قاصدک مخصوصم !

 

گر چه تکرار نباید بکنم قافیه را

به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم-

 

بار دیگر می گویم تا یادت نرود

مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

 

از : بهروز یاسمی

 

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی